.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

حرم آسمانی...

هوالغریب....


در نزدیکی ورامین ما شهرستانی است به اسم پیشوا که شاید نامش برای خیلی ها آشنا باشد...پیشوا معروف است به امامزاده اش که پسر امام موسی کاظم(ع) است و برادر امام رضا(ع)...


امروز بعد از مدت ها رفتم به آنجا...چقدر دلم تنگ شده بود...برای حرم ساده اش...برای تمام آرامشی که خیلی اوقات هدیه گرفته ام از صاحب آنجا...


هوا سوز دلچسبی داشت و لرزه می انداخت بر وجودم...دستانم سردی دلچسبی داشت که دوستش داشتم...همان سرمایی که مادرم همیشه می گوید از فصل میلادت به ازث برده ای...رسیدم و رفتم همان جای همیشگی ام در داخل حرم و ...       بماند!!!!


در دلم چه حرف ها که نزدم...و در آخر هم برای نماز برگشتم به ورامین خودمان و مسجد نزدیک خانه مان که به حرمت نامش برایم بی نهایت عزیز است...مسجدی که به نام صاحب الزمان است...


رفتم و آرام نشستم و بین دو نماز انگشتر عقیقم را از کیفم در آوردم که نگینش یادگار  نجف است که تنها چیزی است که آن سفر برای خودم خریدم...و حال امروز من برای اولین بار و با نام مهربان اربابم انگشترم را به دستم کردم و چشمانم انگشترم را تر کرد...و چقدر نگاه پیرزنی که کنارم نشسته بود و با دقت تمام مدام به چهره ام نگاه می کرد برایم عجیب بود...شاید درزندگی اش چنین آدم عجیبی را ندیده باشد که انگشتری را به صورتش بچسباند واشک بریزد...و با نگین انگشتری آرام صحبت کند و آن را با همه ی وجود ببوسد... احتمالا در دلش از خدا برایم شفا خواسته...


گاهی آن قدر دلتنگی سراپای وجودم را می گیرد که دیگر حتی توانی برای راه رفتن نیز برایم نمیماند و میشود لرزش های مدام زانوهای خسته ام...


اما امروز خیلی سبک شدم...چقدر خوب که در زمین خدا بهشت های کوچکی هست که میشود به آن ها پناه برد و دلت بگوید اصلا مهم نیست که بقیه چه فکری راجع به گریه هایت می کنند و آرام گوشه ای بشینی و گریه کنی ...


آن قدر که بعدش نفس عمیقی بکشی و احساس کنی که نفس ات برگشته است و می توانی زنده بمانی هنوز...


امروز و آن حرم آسمانی عجیب آرامم کرد...حتی راه رفتن بین قبرهایی که تازه کنده بودند و گودی و کوچکی اشان مرا می لرزاند و حال شده ام سراپا نگاه...نگاه به دنیا و روزگار و نشسته ام که ببینم برایم چه درد و بازی جدیدی دارد که رو کند...


من آماده ام...باکی ندارم....دلم عجیب قرص خدایش است و دلی که آن را گوشه ی حرم شش گوشه اش گذاشته و آمده ام...

تنها قدری خسته ام...می خواهم کمی نفس تازه کنم..قدری آرامش...قدری نفس...
بگذارید قدری نفــــــــــــــــــــس بکشم و تجدید قوا کنم...


همین...



***این هم عکسی از آن حرم مقدس...

همین امروز بعداز ظهر...





نظرات 19 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 22:53


خوش به حال انگشتره من پس!...

آره...اتفاقا تو دستم بود انگشترت...

یادت که نرفته با هم خریدمشون از نجف...

خوده خودم پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 22:59


ینی چی یادت که نرفته؟؟؟!

خب نزن منو!

چمیدونم....
ببخشید خب

لیلیا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 19:57 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام..

إ تو که فاطمه ی خودمونی! امیدوارم که بهتر شده باشی..

منم همیشه میومدم و میام متن هاتو میخونم..قشنگه.

فریناز هم که اومده بود اینجا کمپوتا تو رو بخوره اما غیبش زده..

سلام...

شکر...بهترم...سوزش معده ما دیگر امری شده عادی و طبیعی!!!

چه خوب!!!مرسی که میومدی!!

فریناز اینجا اومده بود؟کووو؟ما که ندیدیمش...
شاید کمپوتای منو ورداشته و فرار کرده...
دیدیش بگو بیاد عیادت ما!!!

لیلیا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 19:58 http://yeksabadsib.blogfa.com

راستی ممنون بهم سر زدی..

خواهش می شود...

ما نیز تشکر می کنیم از حضور سبز شما...

لیلیا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 21:54 http://yeksabadsib.blogfa.com

آره شاید فرار کرده ...اییییییییییییش!

نمیدونم...
محمدرضا... گفت که اومده اینجا کمپوت بخوره!
ما نیز خواهش میکنیم..

ایشون کی خبراشون درست بوده که این بار درست باشه?
.

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر 1391 ساعت 09:44

سلام.
این دفعه رفتی برا من دعا نکنی میگم خود خودم به جا شوکولات قورتت بده.
تازشم اینقدرقشنگ نوشتی که منم خودم تو زیارت با شما شریک میدونم.
پیرزنه هم احتمالا گفته پیرشی ننه.ایشالا سفید بخت بشی مادر.
انگشترتو به فریناز نشون نده که باید برای همیشه به جای خالیش نگاه کنی و اشک بریزی...
زیارت قبول...
راستی سلام امام رضا(ع)رو به برادرش رسوندی؟

سلام
اتفاقا این سری حتما دعات میکنم که دیگه اسمت یادت نره.
ببین خودت کاری کردی گیر بدم وگرنه من که سوزش معده دارم اصا تو فاز گیر نبودم
این سری حتما دعات میکنم
اصا من رو انگشترم حساسما.به اون گیر دادی ندادیا!!!
سلامت باشی...
من امامزاده اینجا رو واقعا دوست دارم
اتفاقا چون بعده مشهدم اولین باری بود که میرفتم اولین کاری هم که کردم رسوندن سلام بود.اگه لایقش بوده باشم.

محمدرضا شنبه 25 آذر 1391 ساعت 09:48 http://mamreza.blogsky.com

اگر امکانش هست عکس پست بعدیتو بردار چون خیلی سخته اومدن تو وبت وقتی اون عکس هست.
بلاخره اتفاقیه که افتاده.
خدا از سر تقصیر مقصرانش نگذره.
خدا به خانواده هاشون صبر بده.
امیدوارم خدا به حق حضرت زینب(س)زیبایی وطراوت رو به این چهره های معصوم برگردونه.
یکی از این گلا هم همبازی حضرت رقیه(س)شده تو بهشت
من دلشو ندارم این صورت معصومو این شکلی ببینم

باشه
بخاطر حرف خوده خودم وشما این کارو میکنم

براشون خیلی دعا کن...خواهش میکنم
هر بار که میری حرم دعاشون کن...

خوده خودم شنبه 25 آذر 1391 ساعت 13:34


شاید باورت نشه ولی لایک به این کامنت بالاییه

شاید باورت نشه اما به حرفت گوش دادم
هرچند من همیشه گوش میدم

لیلیا شنبه 25 آذر 1391 ساعت 14:04 http://yeksabadsib.blogfa.com

دلمون طاقت اشک ریختن بچه ها رو نداره ..چه برسه به دیدن این تصاویر که...آخ.

گفتی اخبار...من دیگه طرف اخبار نمیرم..این روزا اخبار دیدنم دل میخواد!!!

امان ازین اخبار که واسه من یکی فقط سردرد داشته و سوزشای معده

اخه کدوم دلی میتونه بی تفاوت باشه نسبت به کلاه برداری های میلیاردی و اون وقت یه مدرسه هنوز بخاری نفتی باشه و این وقتام اون معلمه بیچارس که همیشه مقصره
مرسی که اومدی دوست عزیز و میای

لیلیا شنبه 25 آذر 1391 ساعت 21:13 http://yeksabadsib.blogfa.com


ای وای...خدا عاقبت همومونو بخیر کنه..!

خواهش میشه...

همیشه این بچه ها بوده و هستن که آسیب می بینن.متاسفانه..




اصولا همیشه همین بوده...
حتما شنیدی که میگن هر چی سنگه مال پاله لنگه...

هرچند که بهش اعتقاد ندارم ولی گاهی واقعا درسته متاسفانه

محمدرضا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 09:06 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
اصلا متوجه نشده بودم که اسمم یادم رفته.
یه دعای دیگه بکن از این بابات شفاگرفتیم
ممنون که به حرف خود خودم و خود خود منم عمل کردی.
اینقدرحرف گوش کن بودی و ماخبرنداشتیم.
کاش یه کم هم درخصوص گیرندادن حرف گوش کن بودی.
چشم.خودتم دعا کن.
اصا همه دعاکنیم

سلام...

ازین بابات؟
بابت منظورته دیگه

به بابای من کار نداشته باشا

ولی من شک دارم شفا گرفته باشیا...از ما گفتن بود

بله دیگه...کسی نمیبینه حرف گوش کردنای مارو ولی

واسه یه بارم شده با جمله آخرت موافقم اساسی...
در حق هم دعا کنیم...

محمدرضا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 09:07 http://mamreza.blogsky.com

از این بابت منظورم بودا.

خواننده عاقله!!!

ولی شنیدی میگن چوب خدا صدا نداره؟؟

حکایت شوماس...
انقده به غلط نوشتنای من گیر دادی سرت اومد!!!

محمدرضا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 12:09 http://mamreza.blogsky.com

مردم یه عکس میگیرن سریع اسمشونو مهر میکنن روش .واااالللللللاااا.
نکوپین عکستو یه وقت

دیگه می تونیم...شما هم می تونی ازین کارا بکن...

واااالاااااا

تازشم امامزاده خودمونه دوس دارم عکسشو بزارم...

لیلیا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 20:15 http://yeksabadsib.blogfa.com

محمدرضا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 20:22 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
من اصا چی کار دارم به پدر بزرگوارشما.
سلام برسونید خدمتشون و بگید که از این به بعد بیشتر هوای شما رو داشته باشن.حداقل دوران ابتدایی کم بهتون دیکته گفتن احتمالا که اینقدر غلط مینویسید.
گوشی هم بهانه خوبییه ها.
باشه دعا میکنیم :
خدایا به صاحب این وبلاگ کمی سواد و به خوانندگانش صبر وتحمل فراوان عنایت فرما.
بلندبگو آااااااامممممممممییین
تازشم مام از این کارا زیاد کردیم ولی سریع اسم خودمونو نکوفتیم روش محض ریا

سلام...

حالا بیا و کار داشته باش!!!
اتفاقا من املام خیلی هم خوبه...از شما بهتره هر چی باشه...
واااااااااااااالااااااااااااا...

خدایا همه ی این دعاهارو در حق خودش مستجاب بفرما...

بلند تر بگو آمین...

چقدم که ریا نشد الان!!!

محمدرضا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 20:23 http://mamreza.blogsky.com

راستی به امامزاده خودتون سلام برسون بگو خواهر و برادرات تو قم سلام میرسونن.

چشم...
مرسی سبز آسمانی

فریناز چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 09:21 http://delhayebarany.blogsky.com

منم دلم این امام زاده رو خواستو یه چیزی که بوووووووووووووووووق

الان فیلی شد جمله ی بالاییمون

مدیریت وبلاگ عاقل ترشیف دارن دیگه؟

بله...

نیگا ما چقد عاقل ترشیف داریم...

+(یواشکی)
همین شکلک بس است برای نشان دادن میزان عقل ما...

فریناز چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 09:22 http://delhayebarany.blogsky.com

محمدرضا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 09:57 http://mamreza.blogsky.com

سلام
من نمیدونم حکمت این مهربون شدن شوما چیه ولی هر چی هست امیدوارم همیشه همینطوری باشی.
چون راستیتش قبلنا اصا میترسیدم جواب نظراتتو بدم بس که خشن اینا بودی
فیلی شد یعنی با فیل رفتن روش؟؟

سلام

حکمت نداره...
مهربون بودم شما نمیدیدی...

آره...اصا یه وعضی معلوم بود میترسی ازم....

سر من جیغ قرمز نکشا...دفه آخرت باشه...یهو دیدی خشن شدم بازا...
افتاد؟

فیل رفت روش فک کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.