.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

آرامـــــــــــــــــــش....

هوالغریب....


نمی دانم چرا و اصلا برای چه دلیلی آمدم سراغ صفحه ی وبم و شروع کردم به نوشتن...آن هم بدون ویرایش...هر چه می آید را می نویسم...اصلا باید بنویسم...حال که می نویسم در خانه مان کسی نیست...همه رفته اند مهمانی...من مانده ام و فاطمه...و او هم گوشه ی اتاقم دراز کشیده و فضا را سکوت گرفته و تنها آهنگ وبم سکوت مارا می شکند...آن قدر آرام اینجا دراز کشیده که از آرامشش آرام شده ام...


اصلا نمی دانم چرا این حرف ها را می گویم فقط چیزی در وجودم مرا دعوت می کند به نوشتن...هر چه که باشد...


مهم نیست...


امروز بعد از باران هوا جان می داد برای نفس کشیدن...غروب که با هم رفتیم سری به خیابان های شهرمان بزنیم آن قدر عمیق نفس می کشیدم که ریه هایم انگار بعد از مدت ها گرفتگی جان گرفته بودند...اکسیژن خالص بود...خالــــــــــــــــــــــص....


و من نفس کشیدم....عمیـــــــــــــــــــــق...


در دلم پر بود از احساسی به نام عشـــــــــــــــــــــــق...و من این روزها چقدر این کلمه تمام وجودم را فرا گرفته است...سرشارم کرده است...مثل همین آهنگ آرامم کرده است...


نگاهش می کنم...عمیق خواب است...دستی بر سرش می کشم...انگار واقعا خواب است...


آرام بخواب که اینجا همه چیز آرام است و من هم سر شارم از عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق...


...

در خواب چهره ات کاملا تغییر می کند...عین بچه هایی می شوی که بعد از یک آتش سوزاندن بزرگ در خواب معصوم میشوند و می خوابند...






نظرات 28 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 19:18

فاطمه پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 19:19

نظر بالایی خودمما

ازون جایی که این فاطمه رو این اول شدن حساس می باشد و الان هم خوابیده نظر رو خودم دادم...

موندم اومده مهمونی یا اومده بگیره بخوابه؟


واااااااااالااااااااااااا

خدا شفات بده

آرشید پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 19:28 http://arshid.blogsky.com/

سلام
دلنوشته ی زیبایی بود
بخصوص قسمت آخر :
در خواب چهره ات کاملا تغییر می کند...عین بچه هایی می شوی که بعد از یک آتش سوزاندن بزرگ در خواب معصوم میشوند و می خوابند...


عالی بود ...
سپاس

سلام

ممنون لطف دارید شما

خوده خودم پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 20:12


حال میکنید من در همه ی شرایط توانایی اول شدنو دارم؟!

شما توانایییشو نداری
بنده باعث این امر شدم...

جهت شادی روح من بلند صلوات

خوده خودم پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 20:13


نمیذارن آدم بخوابه!
بالشم انقد وول وولو؟!
ووالللللا

آخه این موقه شب وقت خوابه؟

دلتم بخواد خیلی ازین بالشا...عجب آدم پر روییه ها

دفه آخرتم باشه سر من جیغ میکشیا...

خوده خودم پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 20:13


زبونتو بکن توو بچه

فریناز پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 22:32

چه آرامش خوبی!

خوشحالم از این بابت






سوغاتی یم میدین؟

ممنونم....


بله...سوغاتی هم داریم

فریناز پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 23:52

میگــَما
آباججی شومام انگلیسیادونا اصفونی می گویدون؟

اصّــی امشب لهجه ما برگشتِـــس حسااااابی:دی

آخ گفتی...

اصا انقد خندیدم که نگو...
خیلی باحال میشه آدم با لهجه اصفهانی انگلیسی حرف بزنه...

اصی یه وضی خبس آباجی...

درست گفتم؟

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 08:35 http://mamreza.blogsky.com

سلام
احتمالا شوکولات خواب آور بهش دادی
یا تنت به تن این اصفهونیه لهجه برگشته خورده بهش ندادی و بنده خدا داره خواب شوکولات میبینه.
احتمال دوم قوی تره،نیست به عشق شوکولات اومده ،برا همین هم نمیخواد از خواب بیدار شه.
نکن این کارا رو بچه رو خوابوندی اومدی وب که چی؟
پاشو دوتا دونه شوکولات بش بده دلش غش رفت

سلام...

نخیر...هر چی بهش دادم خودمم خوردم...
چه دفاعم میکنه ازش...

سر من جیغ قرمز کشیدی؟
بچه خودش خواب بود همش به من چه...خو حوصلم سر رفت...

تازشم بهش شوکولاتم دادم

خوده خودم شنبه 18 آذر 1391 ساعت 14:44


تازه میبرن آدمو از جلو مغازش رد میکنن! شکنجه بدتر از این؟! اصا آدم دوس داره دیگه بیدار نشه!
بدم میگن چرا تغیره موضه میدی!

اوه اوه...

توام؟

دیدی چه خوشگل بود اون مغازه هه؟

دیگه اگه برات شوکولات خریدم...خوده خودمم خوده خودمای قدیم...
آدمو به بهای اندگ شوکولی نمیفروختن به یه نقل و نبات...

هی خدا

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 18:35 http://mamreza.blogsky.com

عجب آدمایی هستن.
شکنجه از این بدتر؟؟؟؟

شما چی میگید اصا این وسط؟
باز سر من جیغ قرمز کشیدی؟

اصا دوس دارم شکنجش بدم شوما حرفی داری؟

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 22:14 http://mamreza.blogsky.cm

ای شکنجه گر...
ای شوکولات نخر...
ای از درمغازه شوکولات فروشی آدم شوکولات دوست دارو ردکن ولی شوکولات نخر...
ای جیغ قرمز نثار تو که فقط بلدی برا بچه مردم قصه شوکولات تعریف کتی تا خوابش ببره

نکن این کارارو
آخرش عاقبت تلخی داره ها.
مجبورمیشی بری مشهد سوغاتی بیاری
اونم چی نخودچی
تازشم خود خودمم فدای سرت بیا خودم برات نقل ونبات میخرم

دیگه میتونیم میکنیم این کارو
شما مشکلی داری?
مارو از سوغاتی نترسون
عین قمی ها نیستیم که
خووووب سوغاتی میدیم

اصنشم از کی ایشون شدن خوده خودم شما که ما خبر نداریم?
نمیشه به روشون بخندی.همین میشه دیگه

محمدرضا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 09:57

آتش سوزونده خوابونده؟
بچه رو شوکولات بهش نداده بهش تهمتم میزنه.
عه عه عه...

شیطونعگه میگه یکی ازون شوت محکمارو بش بزنما انقد سر من جیغ قرمز نکشه ها
ی ی ی ی

خوده خودم یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 13:10


خوده خودم یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 13:11


دیدی چه بچه ی مظلومیم؟!

بازم بلدم حتا:

بله
اصا مظلوم تر از خوده خودم خودش هست ایا?
الهی....بچم چقد مظلوم خوابیده بود تو خواب...

محمدرضا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 13:17

محمدرضا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 19:36 http://mamreza.blogsky.com

سلام
اصا به من چه؟
نخر براش
ولی این رسمش نیست.گناه داره بچه مردم.
من میگم حالاکه قرص خواب اور بهش دادی به جای شوکولات احتمالا خواب شوکولات دیده
سری بعد دعوتش کردی از جلو لون مغازه هه ردش نکن حداقل
مظلوم تر از خود خودم خود خودشه توخواب البته
اصا به من چه
واللللااااااااا
شوت ؟؟؟؟؟؟
شما باید سوت بزنی
یه کم استراحت کن یه بند داری فش می دیا.
دهه

سلام
این شد حرف حساب حالا
اصنشم گناه نداره.حالا چرا شوما انقد طرفداری میکنی ازشون?
بلههههههه...شوتای من اگه به هر کی بخوره زنده موندنش با خداس.....
فشامونو دادیم الان!!!!

نازنین دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 01:34

میگم فاطمه! ینی یه نفر دیگه س که اسمش مثلِ تو فاطمه است

بله
فاطمه دوستمه بانو

فریناز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 14:36

چه دعوای داغی بوده ها اینجا

چرا من دو سه روزه از همه جا بی خبرم! خدا می دونه

اصن همش تقصیره این نقل و نباته

جات خالی

کجا بودی اصا این چن روز?

بله.همش تقصیر ایشونه

فریناز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 14:37

آواتور قشنگ
از من می شنوی گول این نقل و نباته رو نخور!

بیا خودم بهت پشمک می دم اصن برو حالشو ببر
از هزارتا این شکول مکولای تهرونیا بهتره تازه شم

بدو بدوووووووو
پشمک

ازونجایی که مخاطب این نظر من نبودم
از خوده خودم عزیز(فاطمه)تقاضا میشود به این نظر پاسخ بدهند

فریناز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 14:38

إ

سلام فاطمه
اینجا وب تو إ راستی؟

سلام

پ ن پ اینجا وبه عممه اما اسمشو ب نام من تغییر داده ک ریا نشه...
به کسی نگیا

فریناز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 23:22

منم که عااااشق عمه خانومم اصن

ای ول
سلام عمه جون
خوبی؟
فاطمه خوبه؟

بش بگوووو
بش بگووووووووو
بش بگوووووووووووووووو
....


دیگه خودش می دونه چی بت بگه فاطمه

عمه جان صحبت میکنه
سلااااام
خوبم....همه چی ارومه

بله...بش میگم حرفاتو

خوده خودم سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 00:04


اسم عمشم شروینه فریناز!

افشای اسرار خانوادگی ما?

خوده خودم سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 00:06


تازشم ما خودمون رفتیم امروز کللی شوکول خریدیم!
بازم خوده خودم!

نوش جونتون
خب این دفه خودم برات میخرم
اصا ی بار عکس اون شوکولی ک برات خریدمو بزار بدونن همه من چ شوکولی خریدم برات

فریناز سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 20:24

شروین؟
أأأأأ
عمه ش عموإ یعنی؟

اره...انقدی عمم عمو ک نگوووو

محمدرضا چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 13:31 http://mamreza.blogsky.com

سلام
این بابا خوابه؟
نیست ببینه انجا دارن درمورد عمه خانم غیبت میکنن؟
عمه شروین ببین چه آدمای عجیبی پیدا میشن.
مگه شروین چه اشکالی داره؟
میگم شوما نقل ونبات تو بقچه تون پیدا نمیشه؟
از شوتای شما خبر داریم.
گلدون و شیشه در و همسایتون شاهدن

سلام
نخیر...خواب نبودیم.مریض بودیم تازه از دکتر اومدیم
کی گف عمه شروین من اشکال داره?
ها???
من الان هنوز درد دارم سر ب سر من نزار که عواقبش با خوده ته ها!!!!
از ما گفتن....
خوبه با شوتام اشنایی داری...

محمدرضا پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 08:48 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
الان بهتری ؟
میگفتی کمپوت اینا میخریدیدم میخوردیم.
خداروشکر که خوبی.امیدوارم همیشه صحیح وسالم باشی.مگه من گفتم ایشون مشکل دارن؟؟
هان؟؟؟
اون موقع که حالت خوب بود حالت خوب نبود حالا که حالت خوب نیست که دیگه اصا یه وعضی حالت خوب نیست.
من نه و لی همسایه هاتون خیلی آشنایی دارن.
یه چندباری هم توپتو پاره کردن ولی از رو نرفتی که.

سلام...

خوبم...دیگه باز معده درد بودو اینا و دکتر همیشگی و اینا
امان از سورش معده...امان

الان باز به من گیر دادی شوما؟
اصا خوشته به من گیر بدی؟
کیف میده؟

نه دیگه!!!بگو

ولی کیف میده..به کسی نگیا

محمدرضا شنبه 25 آذر 1391 ساعت 09:36 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی.
یه کم بیشتر مراقب باش خب.
نکنه وقتی گرسنت میشه به معده بیچاره تلقین میکنی سیری و هیچی بهش نمیدی اونم گریه میکنه دلش می سوزه ،هان؟
خوب مواظبش باش گناه داره.
تو که به فریناز نرفتی احیانا از بس به معدش هیچی نمی ده البته اگر نذری باشه جبران میکنه ها.
اصا یه وعضی حال میده.
اصا خوشم به خوشته هم گیر بدم.
خوشته به خوشته ات گیربدم؟
نکن این کارا رو چون اون دنیا همسایه ها با توپ میزنن در وپنجره قصر بهشتیتو میشکنن بعد فرشته ها وغلامهات هی باید در وپنجره عوض کننا

سلام
نیگا ایشونم فهمید حتا!
فهمید که من با معده خالی پرتغال خوردم نیم ساعت نشد چپه شدم
البته سوزش معده ما عصبی هم می باشدا
کلن انگار گیر دادن به من ی وعضی حال میده ها!نه?
اصا حیف که الانم معدم میسوزه وگرنه بهت گیر میدادم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.