.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

بارانی ترین سفر

هوالغریب....


وقتی رفتم حلالیت خواستم...با حالی رفتم که خودم هم از یاد آوریش می ترسم...تا چشمانم حرمش را ندید باورم نشد...باورم نشد که زائر حرمش هستم....صبح تاسوعا رسیدیم...و من بیقرار بودم...هوای مشهد هم که سرمایش به استخوان سوز بودنش معروف است...اما بارانی در کار نبود....فقط ابر بود و ابر...


و من بودم و چشمانی که بیقرار دنبال آن حرم آسمانی بودند...


آرام راه میرفتم و صدای عزاداری دسته ها تمام وجودم را میلرزاند و مات آن همه شکوه شده بودم...آن قدر مات که حتی اشک هایم هم خشک شده بودند...


سرم را که بالا آوردم...دیدمش...آن گنبد طلایی را از دور دیدم...لحظه ای در جایم ایستادم...

و همان نگاه بس بود برای شکستن بغض چند ماهه ام...


و من باریدمُ باریدمُ باریدم...


و بعد احساس کردم که دیگر راه نمی روم...سبک شده بودم...دلم خالی شده بود...

واای اگر بخواهم بگویم ساعت ها حرف دارم برای زدن...


برای نوشتن...


اما این بار میخواهم خسیس شوم...می خواهم همه ی حرف ها و عهدهایم با امام رضا در شب عاشورا و شب شام غریبان که یک بار رسما جان دادم بماند بین من و او...


روز بعد از عاشورا آن هم درست وقتی که می خواستم نذرم را ادا کنم مشهد بارانی شد...و این باران شد ارمغان خداوند که نذرم را قبول کرده و من گویی در این دنیا نبودم وقت ادای نذرم...آن قدر احساس سبکی می کردم که انگار مثل یک پر به بی وزنی رسیده بودم....


و این که هیچ گاه این سفر و باران هایش را فراموش نخواهم کرد و عهدی که با امام رضا در باران بستم...


اگر بشود باز هم ازین سفر در طول محرم خواهم نوشت...فعلا بگذارید قدری از این همه گیجی و اعجاز این سفر بیرون بیایم...قطعا باز هم خواهم نوشت...




سبــــــــــــــــــــــــــــز باشید...



نظرات 16 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 14:44

فریناز پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:07 http://delhayebarany.blogsky.com

سلاااااام
رسیدن به خیر بانو

دیدی چه خوب وبتو نگه داشتیم؟ اصنشم قصد توطئه اینا نداشتیم


خسیسی واسه خودتی:دی
ما سووووووغاتی می خوایم
زعفرون
زررررررررررررشک
نبات
سوغاتی مشدی می خوایم

سلاااااام....

ممنون بابت نگه داری از وبم بانو

من اصا با بابام اینا یه بارم خرید نرفتم...
وقتایی که اونا میرفتن منو داداشم میموندیم خونه فیفا 2013 بازی میکردیم با لپ تاپه من...
انقده گل بهش زدم...البته خیلی ام گل خوردم

خو سوغاتی چی دوس داری؟بگو برات آماده می کنم

فریناز پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:08 http://delhayebarany.blogsky.com

من باز یادم رفت بگم زیارت قبول!


قبول باشه به قول محمدرضا زائر بارون

قبول حق باشه....

زائر بارون برای من زیاده بانو

محمدرضا پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:10 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
زیارت قبول
حتما باز دلتگ حرم شدی آره.
خاصیت حرم امام رضا اینه همچین که میای بیرون سریع دلت تنگ میشه.
خوش به حالت
بارون مشهد خ قشنگه مخصوصا اگه روبه روی گنبد آقا باشی.
امیدوارم دعا کرده باشی برامون.7272931

سلام
قبول حق باشه
آره..خیلی...مخصوصا دیشب تو قطار که بدجور دلم امنیت حرمشو میخواست...

آره...بی نظیره...من عاشق صحن انقلابم...این که روبه رو ایوون طلاش بشینم و زل بزنم به حرم قشنگش...

گفتم که به یادتون بودم و این که چی شد یادتون افتادم

محمدرضا پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:11

این شمارهه کد ارسال بود چرا اونجا زدم؟!!!
شاید برای یاد آوری سوغاتی بوده

اوه اوه
میگم شما یه مشهد برو...دعا لازم شدیا

من گفتم این شماره عجیب غریبه واسه چیه...نگو که شما اشتباه زدی...


چالبید شما اما

سوغاتی؟

من مگه جایی رفته بودم؟
من که الان تو اتاقمم...
آقا من تکذیب میکنم

فریناز پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:27 http://delhayebarany.blogsky.com

وا!
دختر باید بره آشپزی کنه
چه معنی داره فیفا بازی کنه اونم 2013!

ولی من سوغاتی مشدی می خواستما!
الان که دیگه فایده ندااااره

هیییییییی....

ما آسپزی هم بلدیم اتفاقا...

از خوده خودم بپرس...دست پخت مارو خورده...

با دسته بازی میکردیم انقده باحال بود...
تنهایی اصا بازی نمی کنم...کیف نمیده...ولی با دسته باحاله...

مام که عشق فوتسال بازی کردن

غصه نخور بانو....زرشک خریدن بابام اینا...زعفرونم خریدن...با نخودچی اینا....

بیا بهت میدم خانوم

خوده خودم پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 15:36


زیارتت خیلی قبول خانوم
میدونم دعامونم که کردی!

به اون آقاام بگو کد ارسال 5 رقمه نه 7 تا!!

برم تا نیومدن ببرنم!

قبول حق خانوم
چه خوب که میدونی فاطمم


راس میگیا

عجب نکته سنجی تو

برو به کارات برس...برای امشبم خیلی التماس دعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:39

سلام
به خاطر دو کیلو زعفرون و یه گونی زرشک و یه تن نخودچی اینا که قرار بوده سوغاتی بیاری که نباید زیارتو تکذیب کنی!!
باشه بابا نخواستیم سوغاتی
همون که به یاد ما بودی برای تمام عمر ما را بس
راستی خودمم نمیدونم چرا این عدد اوجاست و با دو رقم اضافی.
اون خانم با انگشت در چشش مبارک دید ولی من ندیدم.

سلام

بفرمایید ...سوغاتی هم میدیم اصا...خوب شد؟
همون زرشکو نخودچی و اینا...خویه؟

دیگه اونم اصا قرار نبود یهو یادم افتادی
دیگه نور سبز تو حرم یه دفه منو یاده اسم وبت انداخت

به اون خانوم و انگشتاش گیر دادی ندادیا
شما دعا لازم شدی آخه

محمدرضا پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:41 http://mamreza.blogsky.com

اسمم یادم نرفت که عمدا ننوشتم
ببینم کی میخواد بگه دعا لازم شدم باز.
مثل الان که عمدا نمینویسم.
والا

گفتم که دعا لازم شدی گوش نمیدی
اولین فرصت پاشو برو یه سر مشهد..زمستونا خلوتم هست دیگه یه شفا بگیر همیشگی

والا

نازنین پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:52

واااااااااااااای اومدی فاطمه

کاش میدیمت
اگه فریناز بهم میگفت حتما میومدم میدیدمت

فک کنم اون بارون از پا قدمِ تو بود که اومد
نزدیک یه ماه بود نباریده بود

امیدوارم بازم بیای اینبار با یه دل خیلی شاد تر
با یه عالمه آرزوهای برآورده شده

بله که اومدم...من عاشق شهر شمام

امان از دست فریناز

از پا قدم من؟
نه بابا...شرمندم نکن..اون بارون هدیه خدا بود فقط...خیلی جالب بود نازنین ...پامو که گذاشتم بیرون که برم نذرمو ادا کنم یه قطره افتاد رو صورتم

ممنون بانو...ایشالله توهم به تموم آرزوهای قشنگت برسی

simaaaaaaaaaa یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 23:13

به به سیما خانوم...
چه عجب ازین ورا...

اگه نمیومدی که اصا از گروه جغدان اخراج میشدی...

میگم امروز رفتم سراغ خط هام...دلم هوس خوشنویسی کرد...چقدر صدای قلم رو صفحه کاغذ قشنگه...


راستی بازم بیا اینجا و حال کن که عجب دختر عموی خلی داری که تنها با یک شکلک این همه حرف می زند

فریناز سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 16:06

قرار بود بازم بنویسیا از مشهد

چی شد پس؟

سوغاتی یم که هیش کی به ما نداد!




اینجام خونوادگی شد؟

قرار؟

سوغاتی؟

اون موقه که تازه اومده بودم یادم نبود چه برسه به الان

بله...اینجام خانوادگی شد حتا

محمدرضا چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 09:32 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
سوغاتی ؟
فرینازساده ای؟این بابا اگر سوغاتی بیار بود واسه فامیلاش که وبلاگشو قرق کردن بلکه به نون نوایی برسن میداد نه ماهاکه هفتادپشت غریبه ایم.
راستی حالا که با شکلک حرف میزنی ببین اینا چی میگن.

سلام
اصا ما سوغات میدیم .واسه شمام همون دعا کردیم بسه دیگه.اصا چه معنی داره که من واسه شما سوغاتی بیارم?
حالا ی بار دخترعموی ما اومدا.چش ندارید ببینید?
خیلی شکلک انتخاب کردی.هر کدوم یه دنیا حرف دارناز کجاش بگم برات?

خوده خودم چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 12:29


ما که فردا داریم میریم سوغاتیمونو بگیریم، فرینازم چون بچه خوبی بوده باهاش قسمت میکنیم! حتا! (البته اگه شوکولات نباشه!)
به هر حال دله بعضیا بسوووووزه!

بلندتر بگو نفر بالایی بسوزه فک نکنه ما نخوچیای مشهدو تنها تنهامیخوریم
چه خوده خودم مهربونی
میرم ازون مغازه خوشگله برات شوکولات میخرم بچه خوبی باشیا
دله اون بعضیا سوخت قده کافی

محمدرضا پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 10:14 http://mamreza.blogsky.com

اینو بگو
اصا نخواستیم سوغاتی همشو بده خود خودم بخوره بلکه اینقدربخیل نباشه.
خودم میرم کنار حرم میخرم.
جدیدا یه شوکولاتهایی میفروشن اینقدرخوشمزه است ....
اصلا وقتی میخوری میفهمی شوکولاتهایی که قبلا خوردی جلوی اینا شوکولی بیش نبودن.
تازشم اینقدرخوش مزه است هی میخوری هی دلت میخواد بعدش که تموم میشه آب از لب ولوچه ات آویزون میشه بس که خوش مزه است.
اصا هم دلتون نسوزه

این شکل تفسیرش مثبت 18 می باشد و مناسب سن شما نمی باشد

شوکولاتای شهر ما خوشمزه تره اصنشم
تازشم وقتی می خوری همین شکلی میشی
اصنشم نمیخوام

دلمم نسوخت

خوده خودم پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 15:03

بچه ها کسی نمیدونه موضه ی این نقل و نباته دقیقا کودوم وریه?!!

ما که نفهمیدیم شما چطور؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.