.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

انتهای قصه ی ماهیِ کوچکی که خیال می کرد بی لیاقت است...



هوالغریب...



نمی دانم از کجا شروع کنم...اصلا از کجایش بگویم...از کجای تمام حرف هایی که پر شده ام از آنها...اصلا رویی برایم نمانده که حرف بزنم...


تنها می دانم که وقتی فهمیدم که قرار نیست به مشهدش بروم بغض کردم...ناله کردم...دلم گرفت...اشک ریختم...آن قدر که چشمانم باد کرد...اما...


چه امای پر معنایی!!!


اما چندی بعدش درست لحظه ای که فکرش را هم نمی کردم به خانه که  آمدم و مادرم گفت که برای تاسوعا و عاشورا مشهدیم اگر خدا بخواهد...من مانده بودم که چه کار کنم...بخندم یا اشک بریزم...


تنها می دانم که به پاس این معجزه همان لحظه که نزدیک اذان بود نماز شکر خواندم...یک سال بیشتر شده بود از آخرین باری که مشهد بودم و حال این گونه دعوت شدم...هنوز هم باورم نمیشود و تا این دو روز آنجا نباشم نمی توانم بگویم که دعوت شده ام به حرم پر از امنینش...پر از امنیتی که خیلی وقت های عمرم نداشته ام و احساسش نکرده ام...خیلی وقت هایش لرزیده ام...امنیتی که به طور مطلق تنها در چند مکان حس اش کردم...


اگر خدا بخواهد جمعه به این سفر خواهم رفت...سفری که هنوز هم باورم نمیشود واقعی باشد...
بعد از آن همه غم و غصه دعوت نشدم و چه غصه ها که نخوردم بابت بی لیاقتی ام... 


و حال...


نمی دانستم که قرار است زمانی به آن جا دعوت شوم که هیچ گاه در عمرم آن روز را آنجا نبوده ام...نمی دانستم که روز بهتری انتظارم را میکشد...


و این که چقدر این آهنگ و گذاشتنش مرا به یاد وقتی می اندازد که اینجا با همین آهنگ برای سفر کربلا خداحافظی کردم و حال همین آهنگ برای خداحافظی برای مشهد آن هم روز عاشورا...
امیدوارم که بعد این سفر و عاشورا لااقل بخش کوچکی از تمام بدی ها و زشتی هایم کم شود و امسال بدتر از هر سال نشوم...


ارباب خوبم من به این سفر چه امیدها که نبسته ام...خودت که خــــوب از تمام خلوت های دوتایی مان خبر داری!!!


یا ضامن آهو!بعد از یک سال به مشهدت دعوتم کردی آن هم چه روزی...آن قدر احساس شرم می کنم که خجالت می کشم از شما چیزی بخواهم...همین که اجازه می دهی در حرم پر از امنیت شما نفـــــــــــــــــــــــــس بکشم برای این فاطمه ی کوچک بس است...


و خیلی حرف های دیگر که باشد برای وقتی که روبه روی ضریحت نشستم و....
...

***از همه ی دوستان میخوام که منو حلال کنن...حلال کنین که بد بودم...


**به یادتون خواهم بود بدون شک اگر واقعا عاشورا به مشهد رسیدم...

نظرات 16 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 22:59


التماس دعا...

محتاجم به دعا...

خوده خودم پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:01


به سلامت برگردی...

ممنونم فاطمم

خوده خودم پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:07


تازه این انتهای قصه نیس!
ابتداشه...

اااااا؟

ای بابا...ما کلی امید بسته بودیم که دیگه آخرامونه...
حیف شد که...

ریحان پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:08 http://narengi.blogsky.com

میشه منم یاد کنین

به یاد همه خواهم بود

فریناز پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:14 http://delhayebarany.blogsky.com

خدا را شکر

رفتی اونجا مدیونی یاد ما هم نباشیا! گفته باشیم


راستشو بگم منم تا پست بعدیت که از این سفر می نویسی باورم نمی شه یه جورایی!

نازنین! یالله مهمون نوازی کن بینیم

چــــــشم...


منم باورم نمیشه تا اون موقه!!!

نازنین که اصا دیگه وب من نمیاد...

فریناز پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:15 http://delhayebarany.blogsky.com

یعنی الانه مث آواتورمون می خندیم


عطشم که هنوز ننوشتیم!!

چه خوب که می خندی بانو

بدو بنویسش...بدو که منتظرم بخونم

فریناز جمعه 3 آذر 1391 ساعت 00:37 http://delhayebarany.blogsky.com

تو دم آخری یم با آهنگات به ما فخر می فروشی؟

آخر یه روز می دزدیم اون لپ تاپتو با آهنگاش

دیگه وظیفمونه...تازه با گوشی هم میایم وبتون بیشتر فخر می فروشیم...

لپ تاپ منو؟؟اصا شوما مگه خودت لپ تاپ نداری؟
من رو ای سوزم غیرت دارما

گفته باشم

نازنین جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:23

واااااااااااااااای فاطمه اصلا باورم نمیشه
نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی
گفتی
میدونستم یعنی مطمئن بودم لیاقتشو داری

بهت گفتم خدا بنده های خوبشو سخت تر امتحان میکنه ولی در عوض پاداش چند برابر بهشون میده

خدا میخواست توی همچین روزای عزیزی دعوت بشی

خوشبحالت فاطمه برای منم دعا کن

وااااااااااااااااای
من تازه الان نظرتو دیدم...

آره...برای من این سفر واقعا یه معجزه بود...

تو که خودت مشهدی هستی خانوم...
اتفاقا اونجا تو حرم به یادت بودم...

نازنین جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:25

نمیدونم بغض داشتم با خوندن این پستت اشکام دارن میریزن بی اجازه

امیدوارم سفر خیلی خوبی داشته باشی

ممنون...
سفر خیلی خیلی خوبی بود...
هیچ وقت مشهدو این جوری ندیده بودم...

واقعا حسرت میخورم به حالت که مشهد زندگی میکنی...

نازنین جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:26

تاااااازه ما که مثل بعضی از اصفهانیا نیستیم که
خوبشم مهمون نوازی میکنیم
فاطمه جون اومدی مشهد بیا پیش خودم

اصلن بیا خونه خودمون

ای بابا
حیف شدا

اتفاقا هر کیو میدیدم میخواستم بپرسم ازش آیا تو نازنینی؟
همینیم باعث میشد اونجا به یادت باشم...

فریناز جمعه 3 آذر 1391 ساعت 09:52 http://delhayebarany.blogsky.com

ای سوزشو:دی
نبری مشدا:دی
دلتو ببر مشهد
دل منو نه ها
منم رو دلم غیرت دارم

لپ تاپ فقط دل DELL

بهههههه نازنینو

از خساست دراومد
به من شیرینی فوقشم نداد حتی! حالا به تو می گه بیا خونمون
نریا! فکر شوم داره بچه

دلت با اون دلت؟

اتفاقا لپ تاپ فقط sony یا asus خودم...
افتاد؟

امان از این حتی ها

نازنین کجایی که این فریناز نزاش من بیام...
وگرنه منو که میشناسین همه...میرفتم...از بس رووم زیاده

محمدرضا دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 13:07 http://mamreza.blogsky.com

سلام
دیرشده برا التماس دعا گفتن نه.احتمالا الان دیگه تومسیر برگشتی شاید.خوش به حالت
ولی من شب عاشورا حرم حضرت معصومه(س) وباز هم کنار مزار آیت الله بهجت یادتون بودما.
ببینم تو هم بلدی یاد ما باشی پیش امام رضا(ع) یا نه.
زیارت قبول زائر باران...

سلام...

اتفاقا من بلد بودم یاد همه باشم...

اونجا یه بار این جوری شد یادت افتادم...تو حرم نشسته بودم یهو چشمم افتاد به نور سبز تو حرم...حالا خودت ارتباطشو بیاب که چی شد یادتون افتادم

واای گفتی باران...
آخ که چه کرد بارات مشهد با من...
قبول حق باشه...

فریناز دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 15:15 http://delhayebarany.blogsky.com



اومدیم یه سر و گوشی آب بدیم ببینیم امن و امانه یا نه

امنه بانو!

زیارتت قبول

آخه وبه من کی میاد توام؟

اینجا سوتو کوره همیشه
ولی مرسی که اومدی خانوم

قبول حق

فریناز سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 09:25



امنه باز!

تو نمی خوای بیای از سفر؟ رفته لنگرخورده کنگر انداخته فسقلی!

د بیا دیگه

رفت مشهدو بارونی کرد فسقلی

اینجا همیشه امنه

اومدم دیگه...نگا...

سرما خورده هم اومدم

محمدرضا سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 13:48 http://mamreza.blogsky.com

میگم اگر نمیای باز با فریناز دست به یکی کنیم وبلاگ و با ما یتعلق بهش برداریم بریم.
هان؟
موافقان قیام کنن.

توطئه بر علیه امنیت ملی؟

دیگه چی؟

چشمم روشن

محمدرضا سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 13:49 http://mamreza.blogsky.com

خود خودم هم که دستش چو چششه نمیبینه.تازه خودخودشم مال باخته است.
یه بار رفتیم وبلاگش ولی
هیچی نداشت که
به کاهدون زده بودیم
یه بادکنک داشت اونم سوراخ بود.

این خوده خودم اصا انقده حالش از من بهم میخوره اصا پا نمیشه بیاد وبه من...

شما برو یه چیزی بش بگو...
بگو بیاد

اصنشم دفه آخرتون باشه بر علیه خوده خودم و وبش توطئه می چینید بی منا

این سری توطئه ای در کار بود رو منم حساب کنید...
پایه ام آقا....پایه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.