.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

ماهی کوچک بی لیاقت...


هوالغریب...

می دانم که لیاقت بارگاهت را نداشتم...از شوق دیدار حرمت آن چنان خوشحال بودم که تمام آرزویم این شده بود که عید غدیر در کنار تو هستم تا برایت بگویم که دراین یک سالی که به حرمت نیامده ام چه ها که نکشیده ام...درست است که عادت کرده ام که همیشه خوشی هایم تبدیل به گریه شود ولی دلم گناه داشت...بدجور دلش خوش شده بود در میان تمام نا امیدی ها...


خودت بهتر از هر کسی از دلم با خبری...از بار آخر که با اشک های تمام نشدنی حرمت را ترک کردم چند بار قصد سفر کردم و هر بار دعوتم نکردی...آخ که من چقدر بی لیاقتم...


میان گریه هایم از خواهرت خواستم مرا به شهرش دعوت کند...دعوتم کند که به آن گوشه دنج حرم حضرت معصومه بروم و برایش ساعت ها حرف بزنم و اشک بریزم...اما به آنجا هم دعوت نشدم...دیشب وقتی نرفتنم به مشهد قطعی شد به یکباره با تمام وجود شکستم...من که با همه ی دردسرهایم به امید مرهمی میخواستم روانه ی حرمت شوم اما آن قدر بد بودم که حتی فرصت یک نفس کشیدن در حرمت را هم به دست نیاوردم...


آخ که این اشک ها نمی دانم چرا تمام نمیشوند...نمی دانم این همه فکر...این همه شلوغی از جان من چه می خواهد...


آخ که چقدر حرف دارم...چقدر دلگیرم...چقدر دلم شکسته از همه...


انگار امتحان خدایم خیلی خیلی سخت تر ازین حرف هاست...دیگر ایمان آورده ام که تا پایان امتحان اش تمام مرهم ها از من دریغ شده اند...دیگر به مرز ایمان رسیده ام راجع به این حرف...شانه هایم تحمل ندارند... پای پیاده و تنهای تنها...خدایا دستم را تو بگیر فقط...فقط تو...دیگر خسته ام از تمام دست گرفتن ها و رها شدن ها میان زمین و آسمان...تنها تو...

فقط همین...

.....
...



***دخترک هیچ گاه نتوانست در زندگی اش بفهمد که وقتی یکی میگوید که همیشه حوصله ات را دارد یعنی چه...زیرا هیچ گاه هیچ کسی بر سر قولش نماند...این هم یکی از همان قانون های نانوشته ی ما آدم هاست...


قول ها ساده تر ازین حرف ها میشکنند وقتی دیگر دل کسی برای تو نباشد...

به همین سادگی!!!