.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

سبزی بی نهایت...

هوالغریب....



بچه که بودم عادت داشتم وقتی می خواستم نباشم و خودم را مخفی کنم به زیر تختم پناه می بردم...همیشه جایگاه من بود...همیشه زیر تخت من و روی چوب هایش پر بود از یاداشت های زمان کودکی که هنوز بعضی از آن ها را به خوبی به خاطر دارم..دیگر مادرم می دانست هر وقت به یک باره ناپدید می شوم کجا پیدایم کند...از آن قدیم ها هم حسابی خل بودم...یادش بخیر...


اما چه شد که به یادش افتادم؟چندی پیش بار دیگر پناه بردم به زیر تخت...نه تخت زمان کودکی هایم...و نه حتی تخت الانم...پناه بردم به زیر تخت فاطمه...از زمان کودکی تا بحال این کار را نکرده بودم اما آن روز به یکباره به خودم که آمدم دیدم آنجایم و اصلا هم در مقابل این که فاطمه دارد دنبالم می گردد به روی خودم نمی آوردم...آن روز حالم خوب نبود و نمی دانم چه شد که به سرم زد که پناه ببرم به زیر تختش...انگار میخواستم برای همیشه گم شوم و دیگر هیچگاه پیدا نشوم...فاطمه خوب حال آن روز مرا به خاطر دارد...حتما خوب یادش هست که با گریه از خاطره های زمان کودکی ام برایش گفتم و مثل همیشه شاهد اشک ریختن ها و حرف زدن های من بود...یادت هست فاطمه ی پر از سکوتم؟!


هر آدمی برای خودش قفس تنهایی دارد...قفسی که وقتی دلزده و دلگیر شد از همه برود به آنجا...مثل فرید فیلم خانه سبز...برود در قفس تنهایی اش و ساعت ها خیره شود و با حال خوب از آن قفس بیرون بیاید...


قفس تنهایی من هم همان زیر تختم بود...


گفتم خانه سبز...یادش بخیر...آن قدر این فیلم را از کودکی خوب به خاطر دارم که حتی اکثر دیالوگ های فیلم را نیز به خاطر دارم...


یادش بخیر...این را همیشه آویزه گوشم کردم از مرحوم شکیبایی که با آن صدای جادویی اش می گفت:قهری؟


عاطفه:آره


_حرف که میزنی؟


_آره


_پس اشکالی نداره...اصا چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی قهر کنه؟


یادش بخیر...

و این سبز باشید که اینجا همیشه می گویمش یادگار همان صدای جادوییست...


سبز سبزم ریشه دارم            من درختی استوارم


شور و عشق و شادی ام را                از خدایم هدیه دارم
....
....
سبد سبد ستاره از آسمون می باره      تو قلب پاک گلدون بهار خونه داره....



***بابت تمام بی ربطی نوشته های این پست شرمنده...و این بار سبز تر از همیشه در این پاییز پر از دلتنگی می گویم که سبز باشید...

نظرات 7 + ارسال نظر
خوده خودم چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت 23:00

...

...

رز جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:40 http://acme.blogsky.com

راستی چه دورانی بود اون روزا یادش بخیر


واقعا یادش بخیر

نازنین جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:43

سلام بانو
نمیدونستم قراره بیای مشهد

بحث لیاقت نیست فاطمه
خدا همیشه بنده هاشو که بیشتر دوست داره سخت تر امتحانشون میکنه
اینم یه جور امتحانِ
شاید میخواد بیشتر بری سراغشو صداش بزنی
من مطمئنم که براش خیلی عزیزی

سلام...

فقط می تونم بگم قدر بودنت اونجارو بدون...
امتحان های خدا
امیدوارم طاقت بیارم فقط

فریناز شنبه 6 آبان 1391 ساعت 19:22 http://delhayebarany.blogsky.com

دلم ازون فیلما میخواد
یا مثلا خاطرات شیرین دریا

تازه شم آهنگتو دوس می داریم

*سبز باشید*
خیلی وقتم هست نمی گیا!
خجالتم نمی کشه ماهی فینگیلی!


چرا رنگ سبز یه حس آرامش با شادی داره؟
شوما نیمیدونید آیا

آخی....یادش بخیر...انقد لهجه پوپک گلدره رو دوست داشتم...خیلی قشنگ شمالی حرف میزد...

خو نمیدونیم...ندونستن عیبه مگه؟
بهتر ازینه که چرتو پرت بگم به خیالمم جواب درست داده باشم.

ولی خب سبز شاید بخاطر نوع رنگش رو ذهن تاثیر مثبت میذاره...
هر علتی که داره مهم اینه که آرامش بخشه...

سبـــــــــــــــــــــــــز باشید

خبس آباجی؟

فریناز شنبه 6 آبان 1391 ساعت 19:22 http://delhayebarany.blogsky.com

اصن قهر چی چی هس آیا؟

ما که بلد نیستیم

فریناز شنبه 6 آبان 1391 ساعت 19:33 http://delhayebarany.blogsky.com

ماهی کوچک بی لیاقت...
اگه لیاقت نداشتی که تو جیب ما جا نمی شدی فینگیلی
حالا هی بگو بی لیاقتا


بی لیاقتی یعنی همون اشکا نریزن
یعنی تو اصلا یادت به یه حرم مقدس نباشه
یعنی دلت به حرم خواهرشم خوش نباشه
بی لیاقتی یعنی دلی که نلرزه
یعنی ندونی خدا می تونه دستتو بگیره
یعنی تنهایی رو حس نکرده باشی
بی لیاقتی یعنی ندونی خدا سنگ صبور ماهی کوچولوشه

هیچ کدومش شامل حالت نمی شه!



نمیدونم چی بگم

فریناز دوشنبه 8 آبان 1391 ساعت 17:16 http://delhayebarany.blogsky.com

چه سبز گنده ای
ای ول

قابل شما رو نداشت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.