.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

آرامش سبز..



هوالغریب....


چندین ماه بود که تدریس نکرده بودم...دنیایی که به آن تعلق دارم...مدت ها بود دست روزگار مرا از این دنیای زیبا دور نگه داشته بود...اما خواست خداوند این بود که به این دنیا برگردم...می دانی چطور؟


با مرگ تو...


نمی دانی چقدر نوشتن این جمله سخت بود...سخت بود که بنویسی که با مرگ کسی برگشتی به دنیایی که روزگاری را در آن گذرانده ای...دنیایی که دیوانه وار دوستش داری...دنیایی که یک معلم دارد دنیایی است زیبا...لااقل برای من زیباست...


من به کلاس های تو رفتم...جای تو درس دادم...نمی دانی چقدر سخت بود که بخندم تا شاگردانت نفهمند که تو رفته ای...نمی دانی چقدر سخت بود که در جواب این سوالشان که می پرسیدند مریم کجاست  من مجبور بودم بگویم که آمدنت با خداست...و بعد بخندم و شاگردانت را بخندانم...


کلاست که تمام شد نمی دانی چقدر سخت بود که التماس چشمان فریدخت را نبینم و به او بگویم که تو مرده ای...به آن ها نگاه نمی کردم...دستانم می لرزید و تنها حرف میزدم...آن لحظه که خواستم بگویم که رفته ای سرم را بالا گرفتم و به چشمان پر از التماس شاگردانت نگاه کردم که منتظر بودند تا من حرف هایم را کامل کنم...چشمان پر از اشک مرا که دیدند ترسیدند...و وقتی گفتم که متاسفم نمی دانی چه بر سرشان آمد...من که اشک هایم باعث شد از کلاس بیرون بروم و هیچ نگویم...صدای گریه شاگردانت زیاد بود...به کلاس رفتم تا آرامشان کنم...آن هم در حالیکه خودم احتیاج به آرام شدن داشتم...یک به یک اشان به آغوش من پناه آوردند و یک دل سیر گریه کردند...از همه بیشتر گریه های فریدخت جگرم را می سوزاند...ازبس که معصومانه گریه می کرد...اشک هایش را بوسیدم و گفتم برایت دعا کند...تنها همین...


می بینی مریم! می بینی رفتنت چه کرد؟ 


من که هیچ گاه کسی را به آغوشم راه نمی دهم آن قدر رفتنت همه ی وجودم را لرزاند که کسانی را در آغوش گرفتم که برای بار اول بود می دیدمشان...


مریم بانوی 18ساله ازین دنیا راحت شدی...آرامش ابدی ات مبارک ات باشد...

اما برای دل سوخته ی مادرت دعا کن...


یادت نرود...


راستی تو هم خوب شدی برای همیشه...مبارک ات باشد...



***احساس کسی را دارم که به نقطه ای رسیده که احساس می کند حتی تنها آدم زندگی اش را درست نشناخته و همان تنها آدم زندگی هم به او و احساسش خیانت کرده است...

چه احساس دردناکیست....


چه قرصی را پیشنهاد می کنید؟



نظرات 17 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:00 http://www.besoyekhoda.blogsky.com

با سلام و خسته نباشید ...

در تنهایی هم تنها نیستیم ...

خدایی هست ... می بینید و می شنود ...

نظرتون در رابطه با تبادل لینک چیه

site01 چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:54 http://www.site01.jof.ir

9865303204آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.jof.ir

سکوت بهترین جواب است

فریناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:13



من این گوشه جای تو غم می خورم...

تو بیرون ازین میله ها جای من...

آخ که چه میکنه این آهنگ و گوش دادنش نصفه شبا

فریناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:16 http://delhayebarany.blogsky.com

قرص به درد نمی خوره
کلا قرص نخور تا مجبور نشدی!

یه لیوان آب یخ خوبه
یه کمی شم بپاشی تو صورتت

می چسبه
خیلی

هه

از فاطمه دلم میخواد بپرسی من چقد قرص میخورم
کیسه قرصای منو دیده

ولی آب سرد جدا جواب میده با فوتسال...امتحان کردم...
فقط دلم به حال اون دختره میسوزه که مجبوره شوتای منو بگیره...
هر چند که دیگه عادی شده براش...

فریناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:17

اگه م یخ زدی
برو یه کاکائو از نوع بهترین مارک و گرونترینش بخر بخور

گرم میشی
خیلی
با چایی داغ

من که کارمه

آخ گفتی...

کاکائو خریدم 96درصد...

یه وضعی تلخیش میشینه به کام خودم و این زندگی تلخم

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 21:50


کسی که بهت خیانت کرده لیاقت نداره "تحمل"ش کنی عزیز...
مرد باش و جلوش واستا...

واسادن همیشه هم خوب نیست دوست عزیز...

بستگی داره که طرفت کی باشه...

ولی یه جورایی هم حرف شما درسته...
کاش اسمتو می نوشتی..

خدا خیر بده بلاگ اسکایو که آی پی رو آفرید...
مگه نه؟

نازنین جمعه 14 مهر 1391 ساعت 03:23

سلام بانو
ببخش توی این مدت خاموش میخوندمت

نمیدونم مریم کی بوده
تسلیت میگم بهت
خیلی ناراحت شدم
امیدوارم روحش شاد باشه فاطمه عزیزم
از صمیم قلب برای تو و خانواده ش از خدا صبر میخوام

سلام...

مرسی که میومدی...
همیشه وبت میام...
کاش زودتر بازش کنی نازنین...

مرسی...
برای خانودش صبر می خوام منم

فریناز جمعه 14 مهر 1391 ساعت 16:39

ایشون که سال تا ماه نمیان وبشون

سلام نازنین جون
خوش اومدی عزیزم
منزل خودته

الان به من بود فریناز؟
یکی بیاد جوابشو بده...

فاطمه کجایی اینا میخوان منو بزنن؟

مظلوم نما هم خودتونید

سلام فریناز جون
خوش اومدی
وب خودته

فریناز یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 19:24

چی شده فاطمه؟
بدخوا مدخوا داری عکس بده جینازه تحویل بیگیریا

میگم این آواتور قشنگ کجاس؟ دلم براش تنگ شده ها

آی آواتور قشنگ
کوجایی؟

چیزی نشده فریناز...
بدخواه نیست...
این وسط من...
بیخیال...

این خانوم آواتار قشنگ هم افتخار نمیدن بیان وب ما جدیدنا...
سایشون سنگین شده...یا شایدم سرشون شلوغ شده دیگه به وب ما نمیرسن...
والا...
اصا خودت بیا جواب بده فاطمه

فریناز دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 08:15

من دیشب بیهوش شدم تو اومدی نت زیرآبی رفتی؟

ای بابا
مملکته داریم؟

نه باور کن...
با گوشی اومدم آخر شب...

تو فکر کردی من اون قدر حال دارم که پاشم با لپ تاپ بیام واقعا؟

الانم دیگه واسه جواب دادن به نظرا اومدم

فریناز دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 08:17

چقدر مشکوک می نیووسی فاطمه
یعنی ما اینطوری میشیم وقتی می خونیم
بعدشم اینطوری
بعدشم حس خریت بهمون دست می ده اینطوری

دیگه همینا
سلام صبحتون بخیر

آواتور قشنگ کجایی؟ که رخ نمی نمایی

هه

خودمم این جوری میشم وقت نوشتنشون

آواتار قشنگ افتخار نمیده بیاد وب بیچاره من...

بزا برم 4تا فشه قشنگ نثارش کنم بلکه پاشه بیاد...

دختره ی کولر گازی خجالتم نمیکشه

والا...
هرچند شبیه پنکس بیشتر

بهش میاد...شبیه پنکه تو اتاقشه...همون جوری دراز...

خوده خودم سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 15:50 http://www.tahnayiyam.blogsky.com


ااااا منو میگن؟!
خرکیف شدیم!

بهله...
با خوده خودت بودیم...

خوده خودم سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 15:51


تا حالا نشده بود دو نفر همزمان منتظرم باشن، اصا اشک شوق تو چشام جم شده مانیتورو نمیبینم!

هه...
واسه ما که یه نفرم نشده منتظرمون باشه

خوده خودم سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 16:08 http://www.tahnayiyam.blogsky.com


الان خوبت شد بهت فش دادم؟!!

بسشین بینیم بابا

پنکه

خوده خودم سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 16:09


این نظر نیز تنها جمبه ی تلافی دارد!!

نیس آی دیت سیوه!!!

اهل تلافی بودی؟

فریناز سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 19:07 http://delhayebarany.blogsky.com

نیگاش کن! از ذوقشم انگشتشو کرده تو چشش
نکن بچه! کور میشیا اونوقت دیگه ذوق ما رو نمی بینی خرکیف نمی شی

الان یعنی همه خر شدن اینجا؟
ای بابا
اینم شد زندگی آخه؟

به بچه من حرف زدی نزدیا!

آره بابا..همه از خودن...همه خرن...

میای توام؟

فریناز سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 19:10 http://delhayebarany.blogsky.com

خب مگه چشه نصفه شبی با لپتاپ بیای؟
ما در تمام ساعت شب تا صبح رکورد داریم که با لپتاپ اومدیم آپم کردیم مامان! (این یعنی تو نه ها یعنی آپم مامانه)

بعدشم ما نت موبایلمون خداراشکر وصل نمی باشد

منتها یادش بخیر دوران جاهلیتمون سر کلاسای عمومی معارفم ایرانسلمو می بردم میذاشتم تو گوشیم دور می چرخیدم نت

چیزیش که نیست...ولی یه نکته ی ریز وجود داره این وسط...اونم این که حالش نیست...
همین...ولی اصا معنی تمبلی نمیده ها

ما که نت گوشیمون وصله

فخر فروشی کردیم

هه...خدا ایرانسلم خیر بده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.