.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

محرم هم آمد...

 

هوالغریب... 


ماهی که با آمدنش عجیب دلم سرشار از شور می شود...و امسال شاید عجیب ترین محرم عمرم باشد...محرمی که در حالی سراغش می روم که کربلا را دیده ام و قرار است با تصور کربلا به استقبالش بروم... تا سال پیش فقط دلم به رویای خوش دیدن کربلا خوش بود ولی حال که دیده ام عجیب دلم در سینه ام بی قراری می کند...در حالی سراغش می روم که دلم بی تاب تر از همیشه ی عمرش است...در حالی سراغش می روم که مدت هاست منتظر آمدنش هستم...در حالی که حتی چشمانم هم منتظرند تا برای آمدن محرم او اشک بریزند...اشک بر عظمت کربلا و محرم...در حالی می روم که دستان سردم به ضریحش خورده است و چشمانم ضریحش را دیده و لب هایم ضریحش را بوسیده است...در حالی که در ریه هایم بارها پر شده از فضای حرم آسمانی اش...در حالی که مدت ها خیره مانده ام به حرمش... 


در حالی که دلم ....
...
همیشه با گریه های بی شناخت مخالف بودم و هستم و این که خیلی ها برای در آوردن اشک مردم به هر دروغی متوصل می شوند... 


دلکِ بی قرار و تنهایم دیگر نمی گویم آرام باش..دیگر آرامت نمی کنم...هر چه دوست داری بی قرار باش و بی تاب...آخر محرم رسیده است...تا می توانی تند بزن...تو کربلا را دیده ای...این کم نیست...پس نباید آرام باشی...
 

باید تند بزنی دلکم... 


می دانم شکسته ای...می دانم پر از دردی...اما دردهای تو در مقابل عظمت محرم اصلا به چشم هم نمی آید... 


تو را که در شش گوشه ی حرم او گذاشته ام ...تو آن جایی دلکم... 


صاحب این ماه!! تو که بر سر دلم منت گذاشته ای و به کربلایت دعوتش کردی آن هم در حالی که دلم به دیدن کربلایت امیدی نداشت...دلم را به تو می سپارم... 

 دلم را نذر محرمت کرده ام مولای من... 


تمام این حرف ها را با اشک هایم می نویسم ...اشک هایی که از بی قراریست...حال که کربلایت را دیده ام برایم این محرم متفاوت تر از تمام محرم های عمرم خواهد بود...مولای من خوب می دانی چه دردی پشت این نوشته است... 


پناه دردم باش مولای من... 


امسال می خواهم این محرم را متفاوت تر از همه ی محرم های عمرم بگذرانم... 


دستم را بگیر مولای من... 


تنها همین که خدا رو شکر محرمتو دیدم دوباره آقاجون.... 


خدا رو شکر.... 

... 


نظرات 16 + ارسال نظر
خوده خودم جمعه 4 آذر 1390 ساعت 15:50

خدا حاجت روامون کنه فاطم...

امیدوارم

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 16:41

خوش به حااااال و هوای دلت فاطمه

خوش به حال و هوات

ممنون بانو...
ممنون

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 16:44

تو خوب می فهمی

تموم واژه هاتو اول با بغض دوم با اشک خوندم


چند روزی هست دارم فکر میکنم به اومدنش

چند روزی هست دارم می گم براش...
دارم خودمو آماده می کنم...

امسال واسه منم با یه نذر شروع میشه

فاطمه امسال 10 روز اول محرم عادی نیست!


فاطمه معجزه می خوام ازش

معجزه


آخ گفتی بانو...حرف دل من بود...
منم فقط ازش معجزه می خوام...فقط همین...
من محرمو با نذر شروع می کنم...
امیدوارم حاجت روا شیم...

اگه معجزه اتفاق نیفته دیگه فاطمه ای نخواهد بود بانو...

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 17:12

شد ۴ بار فک کنم

خدا رو شکر محرمتو....

این روزای منم با همین داره می گذره...

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 17:41

هنوزم دارم گوش میدم

میبینی؟نرفتم بیرون بیام درسامو بخونم فردا امتحان دارم

اما یه جایی هست وقتی میرم اشکام میان! یه بغضی که تمومی نداره برام

حالا خوبه خودمو دارم گول میزنم واسه این نوحه س

حالا فقط ریتمش به حالم میخوره ها

نمیدونی فاطمه چقدر دلم میخواد زودتر این جمعه های انتظار تموم بشه

نمیدونم اما الان نظرم فقط همینه که اون شب بهت گفتم...

فاطمه ۴ تادیگه

میفهمم...
بهت که گفتم لازمه این وقفه بانو...امیدوارم زود بگذره برات...
این ایام خواهش می کنم برام دعا کن بانو...خواهش می کنم...

منم دارم فقط همینو گوش می دم...
دلم بانو...

ر ف ی ق شنبه 5 آذر 1390 ساعت 14:51 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

حسین ِ من
باز هم محرم شد و
باز هم ارادتی بر آستانت
سعادتی است چرخ خوردن و
سرک کسیدن و
دست ساییدن
به تاسوعایت و
عاشورایت
و رازی است که قرن ها ست دهان ما را می جوید :
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست !؟
سلام فاطمه جان

سلام...

امیدوارم درکش کنیم...
همین ر ف ی ق عزیز

فریناز شنبه 5 آذر 1390 ساعت 18:40

خدا نکنه فاطمه نباشه
زبونتو گاز بگیر دختر

وگرنه میام خودم موهاتو میکشما


فاطمه... دوباره دارم گوش میدم

چه قالبی

چه گذری شده اینجا

دلم داره مییییییییره کربلایی که هیچ وقت ندیدمش

واسم یه رویا شده بانو
یه رویا...

اما همین طوره بانو...

ایشالله بهش می رسی...مطمئنم بانو...
کربلا رو می بینی بانوی عزیز

فهیمه دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 15:29

سلام بانو!
خوش به حال دلت. انشاءا... تو هم حاجت روا بشی تو این ماه عزیز بانو.
بی قراری تو این ماه خیلی لذت بخشه آدمو آروم میکنه دنیا رو فراموش میشه همه اش میشه حضور قلب. حضور قلبش پیش آقامون.
حاجاتت روا دلت پر صفا التماس دعا.

سلام...
امیدوارم شما هم حاجت روا بشی تو این ماه بانو فمیمه عزیز...
ممنون از حضور خوبت

فریناز دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 20:56

تو که آهنگتو عوض کردی
قبلی رو بیشتر دوست داشتم

آره عوض کردم ولی به احترام شما عوضش می کنم و همونو گذاشتم...
یه دونه فریناز که بیشتر نداریم

غزل سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 11:42

چقدر خوب که این طوری رفتی استقبال محرم حداقلش تکلیفت بین این جماعت سردرگم می دونی
اینطوری خیلی بهتره
راستی دیدی چقدر همه بهت می گن خوش به حالت فاطمه !! خوش به حالت فاطمه سنگ صبور تنها

دوست دارم تکلیفمو با خودم و دلم بدونم...
از سردرگمی متنفرم...

چه تعبیره جالبی بانو...سنگ صبور تنها...آره...راس میگی ...فاطمه خیلی تنهاست...خیلی...
دعا کن معجزه بیاد...
همین...

نازنین چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 13:31

نمیدونم چرا دل منم یه طوریه

مطمئنم بانو معجزه میشه برات

این ده روز خیلی مهمه خیلی

التماس دعا

امیدوارم بانو...
چون اگر نیاد فاطمه تموم میشه...
محتاجم به دعات بانو نازنین...

فریناز جمعه 11 آذر 1390 ساعت 17:24

تو چه باحالیا

تا اومدم اینجا بنویسم که سلام بانو من به یادتم دیدم قاصدک نامه آورد

خیلیییییی باحال بود فاطمه

خوش بگذره

سوغاتیا رو تهنا نخوریا

دیگه ما اینیم دیگه...

ممنون بانو ولی اومدم طبق قراری که گذاشتم..

فریناز جمعه 11 آذر 1390 ساعت 17:26

فاطمه
میزنمتا

آْهنگت نمیخونه که

تهدید به زدن شدیم مام ترسیدیم رفتیم درستش کردیم...
خدمت شما...
درست و سالم...

راستی یه فوتسالی از کتک خوردن نمی ترسه ها...هیچ وقت...
اما ازون جایی که به کنگ فو کارا ارادت دارم دیگه کوتاه اومدم وگرنه...

سها جمعه 11 آذر 1390 ساعت 19:14

سلام بانو. غروب جمعه دلگیریی.؟ قبول داری؟
ها شاید برای تو اینطوری نباشه. ایشال که نیس. راستی اصلا تو به بابات قول دادی که دیگه اینطوری نباشی. مث من
همون موقع که پیچوندی تنهایی رفتی سفر این قول بهش دادی یادته که؟
امیدوارم واقعا سر قولت مونده باشی.
راستی گاهی فکر می کنم. به تو بودم که گفتم. رفیق من. سنگ صبور غم هام...

فردا شاید یک رو ببینم. دعام کن. از الان داغونم. بیشتر از دیشب که باهم حرفیدیم خیلی بیشتر...
شاید فردا مرد جیب غصه هام رو دیدم... شاید

سلام بانو.....
قبول دارم.غروبای جمعه دلگیره...
اما من سر قولی که به بابام دادم هستم...بهش قول دادم که ناراحتیمو نبینه...نمی زارم ببینه...رو قولم هستم بانو...
این قول رو هم قبل از مشهد بهش دادم و هستم سر قولم...
اما...
بی خیال...

می فهمم....امیدوارم با دیدنش حالت بدتر نشه...فقط همین بانو...
رفیق قدیمی من...

غزل شنبه 12 آذر 1390 ساعت 07:58

بعضی از تنهایی ها انتخابی... یعنی آدمها نعمت کنار دیگران بودن رو درک نمی کنند این جمله رو چند روز پیش به یکی که فک می کنم خوب بشناسیش هم گفتم فطمه مهربون به فکردلت باش خودت باید به دادش برسی

می فهمم...
هر کسی خودش راهش رو انتخاب می کنه دیگه...
زور که نیست...هست؟

هستم به فکر دلم...
مرسی که اومدی...

فریناز شنبه 12 آذر 1390 ساعت 22:30

آفرین
الان خوب شد


و اما... حرفای سها رو خیلی قبول داشتم

تو مثلا سنگ صبور ما بودی یا

نبینم دیگه وگرنه دوباره میام تهدیدت میکنم به زدن و

آره

قابلتونو نداشت...
من الان عوضش کردما...نمی زنی منو؟
آخه دیگه از اول محرم گذشته اون مناسب اوایل محرم بود...

خب من هنوزم همون فاطمه ام بانو...فاطمه ای که فقط منتظر معجزه اس...برای دوستام هنوز همون آدمم...

چشم بانو...کنگ فو کارا خطرناکن...یهو می زنن آدم له میشه...
اصا بچه که زدن نداره...داره؟
اصا دلت میاد بزنی؟
(اینا مظلوم نمایی نبودا...)

ارادت مند بانوی آرامش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.