.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

مشهد آن هم در اوج ناامیدی....

هو الغریب...

دلم رفتن می خواست...باید می رفتم...آخر  دلِ تنهایم شکسته بود و برای التیام دردش باید می رفتم...آن شب از ته دل خواستم و خواندمش تا اجابتم کرد...خواستم مرا مهمان مشهدش کند و او هم پناه دلِ شکسته ام شد... 


رفتم...با روحی خسته ...رفتم تا چند روزی را دور از همه چیز تنها به خودم و او فکر کنم...هر چند کوتاه بود اما همین هم غنیمت بود...هر چند که مجبور شدم زود تر برگردم... 


وقتی برای بار اول آماده شدم برای حرم...تمام وجودم می لرزید...مشهد هم سرد بود و ابری...اما لرزشم برای سرما نبود... 


حسِ اولین زیارت بهتر است ناگفته بماند و بماند برای من و او.... 


امام رضا خودش شاهد حالم بود...پس بهتر است این حس ناگفته بین خودمان بماند...و این دردی که شاید هیچ کس عمقش را درک نکند... 


و تنها خدا خودش از این درد خبر دارد... 


و چه سخت است...انصافا سخت است... 


حرمش همیشه مایه ی آرامش بوده برایم...بارها برایش کبوتر برده ام...کبوتر هایی که به آن ها حسودی ام میشود که در آنجا پرواز می کنند... 


روبه روی ضریحش نشستم ..درست روبه روی ایوان طلا....همیشه آن جا می نشینم...و برایش تا میشد درد و دل کردم...مثل همیشه... 


برایش نوشتم تا یادم بماند که در مشهدش چه خواستم... 


خدا را چه دیدی شاید معجزه شد خوبه من.... 


تنها همین... 


بیشتر نمی نویسم زیرا تنها او باید بداند که می داند... 


...

 

  


**زمان خیلی کوتاهی مهمان حرم پر از امنیتش شدم...و چون به فاصله ی کوتاهی جور شد و آماده شدم  که برم مشهد فرصت نشد بگم قبل رفتن...عذر تقصیر... 

... 


نظرات 7 + ارسال نظر
خوده خودم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 22:08

جونمی...




شرمنده کنترل از کف دادیم

کنترل ار کف دادن شماهم قشنگه بانو جان...

یو تو....

خوده خودم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 22:14

خدارو چه دیدی...

..

خدا رو چه دیدی....
شاید ...

فهیمه چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 13:35

سلام بانو!
زیارتت قبول. خوش به حالت. انشاءا... که مارو هم دعا کردی.
فکر کنم هیچ چی اندازه یه دل شکسته پیش خدا ارزش نداره. منم دلم شکسته. خسته ام از دست این روزگار. ازدست خودم. یه امامزاده نزدیک خونه مون هست که میرم اونجا. قرآن خوندن هم خیلی کمک میکنه آدم آروم بشه اگه به معنیش هم توجه بکنیم.
فاطمه جونم!
برام دعا کن.خیلی محتاجم.

سلام...
ممنون بانو از حضورت...
امیدوارم خدا به حق محرم حاجت روامون کنه بانو...
ممنون...
سبز باشی

نازنین چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 19:58

سلام بانو

خوش به سعادتت
میدونم که من خودم اینجا نزدیکِ آقام
ولی آقا هوای زائرینشو بیشتر داره
آخه مسافر همیشه عزیز تره

مطمئن باش حرفهات بی واسطه رسیده به خود آقا
به خاطر دل پاکی که داری
خودش به دلت نظر میکنه

شاد و سلامت باشی ...

سلام...
ممنون بانو...
خوش به سعادت شما که افتخار همسایگی آقا رو دارید..

امیدواارم بانو...چون واقعا دلم شکسته بانو...

سبز باشی

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 13:05

زیارتت قبول بانو

میام
بازم میام

خوندمت اما حرف دارم

ممنون بانو...

ممنون...

منتظرم...
بیا بانو

فریناز جمعه 4 آذر 1390 ساعت 17:04

خوندم
اما الان حرفی ندارم

محرمو آوردی که بانو

آره فردا شب شب اول محرمه دیگه بانو...

سها جمعه 11 آذر 1390 ساعت 19:16

کلی برات حرفیدم. کلی...
اما حذف شد.
حوصله دوباره نوشتن ندارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.