.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

پایـــــیز

 

هو الغریب... 

 

 از وقتی به یاد می آورم از آمدن پاییز به وجد نمی آمدم...همیشه برایم پر بوده از دلتنگی و استرس...از آمدنش همیشه دلم یک جوری شده...آن قدیم تر ها استرسش به خاطر باز شدن مدرسه ها بود و حال که چند سالیست از مدرسه رفتنم می گذرد نوبت این رسیده که پاییز برایم دلتنگی بیاورد...تنها خوبی اش برایم باران هایش بوده...باران هایی که حتی آن ها هم بوی دلتنگی می دهند...باران برایم پر است از نشانه...نشانه هایی که وقتی می آیند زنده ام می کنند...و یادم می آورند که امید هست هنوز...حتی در اوج نا امیدی... 


زیبایی زیاد دارد اما بادهای پاییزی همیشه دلم را یک جوری می کند....  

 یک جور ِ پر از دلتنگی... 


مینویسم آن هم با صدای زوزه های باد...باد می خواند و من می نویسم... 


چه قدر حرف هایم به صدای باد می آید...چه خوب!!! 


ترجیح میدهم قدم بزنم...در پارکی که همیشه شاهد قدم زدن های من بوده...در پارکی که همیشه عاشق درخت های بید مجنونش بودم و هستم...قدم می زنم در بادی پاییزی...بادی که خشک می کند درختان سبز را...و زیر لب زمزمه می کنم همین آهنگ را... 


پاییز ِ پر از دلتنگی من! زود تر تمام شو...دیگر دلم تاب این همه دلتنگی را ندارد... 


در پس این روزها منتظرم تا زمستان برسد...فصل مورد علاقه ام...زمستان نجیب و سپیدم زودتر بیا که من تنها امیدم به آمدن توست تا با آمدنت تمام کتی تمام دلتنگی های مرا و مثل تو سپید شوم... 


سپیدی رنگ فصل من است...من هم در شبی سپید به این دنیا آمدم... 


زمستانِ نجیبِ من امسال از همیشه ات زود تر بیا... 


منتظرم زمستانم...   

                                منتظر...

 

 




***نوشته شده در غروب یکی از همین روزهای پر از دلتنگی پاییزی... 


این هم عکس پارک پر از بید مجنونی که چند سالی است شاهد قدم زدن های من بوده... 

 


**وب عزیزم...سنگ صبور من سه ساله شدنت مبارک...دیروز یعنی 28 مهر سنگ صبور من سه ساله شد... 

 

**یک شنبه روز دحوالارض هستش...در حق هم دعا کنیم...مخصوصا همه ی بیمارها... 

التماس دعا....

نظرات 16 + ارسال نظر
خوده خودم جمعه 29 مهر 1390 ساعت 13:18

ازونا!

تهنا تهنا؟

...

از کدوما؟؟؟

بله تهنا بودم

فریناز جمعه 29 مهر 1390 ساعت 17:51 http://delhayebarany.blogsky.com

سه ساله شدنت مبارک بانو


منتظر بودم...
منتظر پاییز نوشتت


کلمه به کلمه اشو منم موافقم... اون هفته هم نوشتم که زودتر برو...

ولی خب خیلی ها مخالفت کردن

ما زمستونی یا زمستون خودمونو به پاییز اینا نمیدیم که

عمرااااااااااااااااااا

باشه فاطمه؟

ممنون بانو...

خب هر کس نظر خودشو داره...من واقعا با پاییز استرس میگیرم و لبریز میشم از دلتنگی...هر چند که به قول یه عزیزی دلتنگی واسه همیشست پاییز نداره..اما خاصیت این فصل این حسو بیشتر می کنه...

بله...من از طرفداران پر و پا قرص این فصلم...
با هیچ فصلی هم عوضش نمی کنم...

فریناز جمعه 29 مهر 1390 ساعت 17:53 http://delhayebarany.blogsky.com

منم پارک دارما

خب باید ازش رد بشیم تا بشه بری خونه

میخوای عکسشو بذارم ببینی؟

راستی

بانو
آی بانو بانو بانو

یادت رفتا

یه چیزی بود که قرار بود.....

آره خوبه بزار پارک تو رو هم ببینیم...

شعره صحنه دار می خونی بانو؟؟؟
بقیشو بخون ببینم...

راست میگیا...من حواس ندارم...
چشم...در اولین فرصت...

فریناز جمعه 29 مهر 1390 ساعت 17:54 http://delhayebarany.blogsky.com

دحو الارضو توضیح میدی؟

لطفا

دیر نشه ها

بگو چه روزیه؟

به روی چشم بانو...

توی مفاتیح به صورت کامل نوشته شده...
می خواستم از زبون خودم این روزو برات بگم که گفتم شاید بهتر باشه از مفاتیح استفاده کنم...معنای لغوی این روز یعنی تولد زمین...

این هم توضیح این روز:
دحو الارض، مطابق با بیست و پنجم ماه ذوالقعده، روزی است که خداوند با نظر به کره زمین، به جهان خاکی حیات بخشید.
در این روز، بخش هایی از کره زمین ـ که سراسر از آب بود ـ شروع به خشک شدن نمود تا کم کم به شکل ربع مسکون امروزین درآید. مطابق روایات، اولین نقطه ای که از زیر آب سر برآورد مکان کعبه شریف و بیت ا... الحرام بود.

راستی باو روزه فردا خیلی سفارش شده...
امیدوارم کافی بوده باشه توضیحات...

سبز باشی

رویـــــا جمعه 29 مهر 1390 ساعت 20:39

سلام فاطمه جوون. مثل همیشه فوق العـــــاده نوشتی. تولد وبت مبارک گلم
ایشاله زمستونم زود میاد. ولــــی سردههه

سلام...
ممنون عزیز...
خب منم عاشق سرماشم...
و سفیدیش...
سبز باشی بانو...

ح شنبه 30 مهر 1390 ساعت 11:08 http://www.konardon.mihanblog.com/

منم بد پاییزم
وبا نوشتت موافق و در انتظار زمستون زیبا

منم در انتظارشم...

ر ف ی ق شنبه 30 مهر 1390 ساعت 14:34 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

نور و نوازشی ...
تپشی در دل ...
وزشی بر جان ...
در این زمان
در این زمانه ی تاریکوار
وقتی که می بینم
سنگ صبورت خداست
سر می گذارم آرام بر اندیشه ات
و چشمه وار می گریم از شوق :
که تو روح بارانی ...
سلام فاطمه جان
سه ساله شدنت مبارک

سلام ر ف ی ق عزیز...

ممنون از حضور خوب و پر مهرتون...


به احترامتون ساکتم...

فریناز شنبه 30 مهر 1390 ساعت 21:10 http://delhayebarany.blogsky.com

بقیشو بلد نیستم خو

تو اگه بلدی بخون

میگما

فردا پایه ای؟

من هستما

رومون نمیشه بخونیم...
تازه ما ازین آهنگا گوش نمیدیم اصا...

اینم یه بار تو تاکسی شنیدیم...

بله...پایه ایم...روزه که گرفتیم ...ایشالله قبول باشه...

سها یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 11:57

سلوم. جمعه عقدکنون نیومدی نشستی اینو نوشتی هان
خب حالا اپ کردم پشت تلفن یادم رفت بگم.

سلام بانو...

من به مریم اس ام اس دادم تبریک گفتم عمه ی عروس...قسمت نشد خدمت برسیم...ایشالله عروسیه خودت...

خودم عروست می کنم...

خدمت میرسیم بابت آپتون...

فهیمه یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 13:45

سلام فاطمه جان!
عزیز دلم پاییز قشنگه. دلگیر بودنشم قشنگه. دیگه مدرسه نمیریم که نگران باشیم. برگ زرد درختها رو که می بینیم یاد گذر عمر می افتیم. اینکه فرصتها رو باید غنیمت بدونیم. هدر ندیم.
منم پارک دارم. تکه های کوچکی از طبیعت که تو دل شهرها غنیمتن.
سه سالگیت مبارک عزیزم.
انشاءا... که سنگ صبور همه مون همیشه خدا باشه.
و کفی بالله وکیلا.
حمایت و وکالت خدا برای ما کافیه.
من این جمله رو خیلی دوست دارم.
خدا پشت و پناهت باشه بانو...

سلام فهمیه جان...
خوشحالم که حضورت چند وقتی هست اینجا حس میشه بانو...
قشنگیش درسته بانو...و انصافا هم قشنگه...اما پاییز برای من دلتنگی میاره...
فکر کنم همه ی آدما یه جا داشته باشن که وقتی بخان خلوت کنن برن اونجا...

چه جمله ی زیبایی...جمله ای که مدت هاست زمزمه ی منه...
بسیار پر معناست بانو...

خدا پشت و پناه هممون باشه همین طور شما بانو...
سبز باشیییییی

گل مریم سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 20:51

سلام
تولد سنگ صبورت مبارک...
چه پارک قشنگی

سلام...
ممنون بانو...

بله...پارک خیلی قشنگیه...
تازه اینجا فقط یه قسمتشه...

نازنین سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 21:25

سلام بانو
نمیدونم هم حسیم با تو بخاطر اینه که متولد یک ماه هستیم یا نه
منم پاییز رو هیچ وقت دوست نداشتم
روزای خوب داره پاییز اما حس خوب نداره متاسفانه

دل منم برای زمستون تنگ شده
خیلی
انشاا... ز.دتر میاد
امیدوارم توی این فصل پاییزی همیشه بهاری باشی بانو

راستی عباداتت قبول
امیدوارم یاد منم بوده باشی بانو
من که خیلی یادت بودم

سلام...

بی ارتباط هم نیست بانو...تو هم مثه من دی ماهی هستی...
روزای خوب به قول تو دارن اما واقعا حس خوبی نداره...

امیدوارم زود تر از همیشه برسه امسال زمستون...

به یادت بودم بانو...خیلی...

سبز باشی بانوی باروون...

سیما چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 01:40

به به چه پارک قشنگی

من یادم رفت عکس شاهکار هنریمون تو پارکو بذارم تو وبم
راستی بی معرفتا رو میگیرن
پاییز که میاد دوست دارم از میدون تا دانشگاه با تو پیاده برممیای؟

بله دیگه...این پارکو فقط اونایی که دیدن خوب می دونن چه قشنگه...
تو هم دیدیش...

اتفاقا منتظر بودم گه بذاری اما خبری نشد...شاهکار هنری مون بود دیگه...

من بعد ۲۲ سال زندگی با افتخار میگم که عین بچگی هام نقاشی میکشم...

بله...حتما...در اولین فرصت بریم...کرایه هاشم خوب گرون شده... دیگه باید پیاده بریم...
من موندم اون دو قدم چیه که تاکسی گذاشتن واسش!!!تو میدونی؟؟

ووااااالااااا...

ممنون که اومدی دختر عمو جان

غزل پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 16:57

دقیقا فاطمه
همین حس دارم از سرما و مردگی هاش می ترسم یه جور ترس که با استرس و اضطراب ناخوشایند همراه از پاییز و دلتنگی هاش بیزارم

می فهمم...
چون خودمم با همین حس درگیرم...

سها شنبه 7 آبان 1390 ساعت 14:03

سلوم. بانوی جونم میگم یه سر به ایمیل من بزن. شاید جواب مسابقه انجا اومده. من یادم نیس چی بود ادرسش اصلا؟
ببخشید دیگه جیگری. من دارم میرم کلاس زبان. اگه میای ۵ بیا اموزشگاه که کتابای عسلک منم بیاری مرسی.
بوس بوس
راستی اپم کردم

سلام...
چشم...میرم چکش میکنم...
من تازه الان نظرتو دیدم...دیر دیدم...
کتابارو گذاشتم...۴شنبه شاید یه سر بیام آموزشگاتون بدم و برم...که عسلک شما هم برسه بخونه کتابارو...
واسه آپتم خدمت میرسم...

گل مریم شنبه 7 آبان 1390 ساعت 20:23

هنوز غمگینی!
لذت ببر خانومی... چاره ای نیست... طولانیه... پس لذت ببر

نه!!!

یادم میمونه این حرفت بانو...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.