.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

نیمه شب

هوالغریب... 

 

نمی دانم خوابم یا بیدار...فقط حس می کنم باد خنکی به صورتم می خورد و موهایم را به صورتم میزند و در هوا تکانشان می دهد...چشمانم بسته است ...فکر نمی کنم...اجازه می دهم ریه هایم پر شود از این همه اکسیژن...فقط نفس می کشم...عمیق...عمیق...تا عمق وجودم خنک میشود...چه آرامش خوبی!!! 


همین است...این همان چیزی است که می خواهم...رها شدن از تمام زشتی ها و نامردی های این دنیا که هر روز که میگذرد بیشتر سرگردانمان می کند... 


دنبال همین بودم...لحظه ای رهایی از تمام دردهای دنیا...و شاید لحظه ای خندیدن به دردهای این دنیا...از آن خنده های تلخ... 


اما ناگهان در این شب تاریک صدای ناهنجار ماشینی که در این نیمه شب هم دوست دارد با صدای بلند آهنگ گوش بدهد خراب می کند تمام این آرامش شبانه ی مرا... 


آخر یکی نیست بگوید نصفه شب با صدای بلند آدم سوسن خانم گوش می دهد؟؟ 


اما چه بگویم که همیشه میگویند از ماست که برماست... 


خلاصه که خراب شد آرامش من و من دوباره غرق افکار همیشگی ام شدم... 


و یادم افتاد که این دنیا هنوز هم گاهی بی رحم میشود...یادم افتاد که این دنیا هنوز هم برای هر کس درد می آورد...یادم افتاد که دنیا هنوز نامرد است و ما هم دامن می زنیم بر این همه نامردی... 


حرف ها زیاد است...آن قدر زیاد که می مانم از کجا بگم...از بی رحمی ها خودمان نسبت به هم بگویم یا بی رحمی خودمان نسبت به خدا؟؟ 


از چه بگویم؟از این بگویم که این روزها کافیست در این سایت های خبری بگردی؟؟ 


هر روز می شنوی در گوشه ای از این مملکت کسی را کشته اند آن هم به بدترین وضع...نه...نه...از این نمی گویم...دلم به درد آمد...و هزاران مورد دیگر از زشتی های این دنیای گرد... 


خدایا بی خیالی و فراموشی چیز خوبی است...پس چرا من نمیتوانم بی خیال باشم؟ 


آخر این میان تو از همه غریب تری...گناه تمام اشتباهات ما گردن تو می افتد... 


عجب اشرف مخلوقاتی هستیم ما... 


حرف زیاد است...اما بهتر است این حرف ها بشود همان حرف های نگفته...درد هم زیاد است... 


اما مرهم دردهایم تو دیگر تنهایم نگذار...بمان برای فاطمه ی کوچکت..

 

 

  

 

  

***رمضان هم گذشت...امید این که بهره کافی از این ماه را برده باشیم و با حالی خوب به هلال ماه نو خوش آمد بگوییم...فقط همین... 

.. 

 

**نوشته شده در نیمه شب آخرین روز ماه رمضان...  

                                                                             امضاء 

                                                                                              فاطمه 

نظرات 13 + ارسال نظر
خوده خودم چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 00:13

خوندمت...

ممنون.

فریناز چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:22 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام بانو جان
خوبی؟

عیدت مبارک

بی خیالی و بی تفاوتی یه جاهایی خوب نیست...تا جایی خوبه که به سلامت خودت رو حفظ کنه اماا اگه خیلی بیخیال بشی میشی مثل تمام کسانی که دل دریاییتو به درد میارن...!


ممنون عزیزم برای جوابم ... با حرفات آرامش می گیرم... ممنون برای همه چی فاطمه جان

سلام...
ممنونم...

عید تو هم مبارک بانو...

آره...بی خیالی خیلی خوبه گاهی...ولی بی خیال شدن در مورد بعضی چیزا برای من غیر ممنکنه...

خواهش می کنم...حس کردم گفتنشون لازمه...
امیدوارم خوب باشی

فریناز چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:24 http://delhayebarany.blogsky.com

راستی بانو چرا ساعت نوشتن نوشته هاتو نمی زنی؟

ببینم کی نوشتی ...واقعا نیمه شب بوده؟

ببخشیدا یه کمی زیادی ک ن ج ک ا و م

مامانم می گه تو باید خبرنگار میشدی

راستش خودم ساعت نمایش پست ها رو غیر فعال کردم...
ولی ازین به بعد ساعتی که می نویسمشون رو توی خود پست هام می نویسم و شاید حتی روزهاشو...

این حرفا چیه...

فریناز چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:25 http://delhayebarany.blogsky.com

یه چیزی بگم؟
نمی زنیم؟

ببین
این پستت با دو تا پست قبلیت یه عنوان داره

من رفتم
دددد فرااااااااااااااااااااااااااااااااااار

من که زدن بلد نیستم...
چه کارا میگیا...

خودمم به این موضو فک کردم اما بازم همون نمیه شیو گذاشتم...

خوشم اومد از نکته سنجیت بانو

نازنین چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 18:24

سلام بانوی دریایی

بیخیال شدن خوبه
ولی سخته بتونی بیخیالش بشی
پس بیخیال

عیدت مبارک بانو

سلام بانو نازنین...

باحال بود...آره...بی خیالی خوبه ولی بی خیال شدنم سخته ها...
مرسی...خوشحالم کردی.

عید توام مبارک...

سها پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 12:36

سلام. من خودم عکس رو گذاشتم. بالاخره
این علامت ذوق مرگیمه.
عیدتم مبارک
راستی آپیدم نه باز زخم نوشه نوشتم دوست داشتی بخون.

سلام.
عید توام مبارک بانو.
خوندمت بانو..
من همیشه می خونم اون وبتو...همیشه...

سها جمعه 11 شهریور 1390 ساعت 14:33



آواتارت مبارک بانو...

فریناز یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 17:23

سها آواتوری شدی؟

خب پیش ما هم بیا آواتورتو ببینیم

میگم فاطمه! الان یعنی کجایی؟

کلی دعا کردم کاش یه جای خوب باشی

هستی یا نه فاطمه؟

همین جام بانو...
هستم...
اومدم پیشت...

گل مریم دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 17:11

سلام
خوبی؟!
ترجیح میدم فقط بخونم

سلام...
ممنون...

منم ترجیح میدم سکوت کنم بانو...

نازنین دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 17:27

سلام فاطمه جان
دلمون برای دلنوشته های زیبات تنگ شده

سلام...

به روز میشم بانو...

Ani دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 19:05 http://waiting4god.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خیلی قشنگ مینویسید....به دل میشینه نوشته هاتون
خوشحالم که با وبتون آشنا شدم
اجازه هست لینکتون کنم؟

سلام...
ممنون...
لطف شماست...
اجازه نمیخاد...
میام پیشتون...
سبز باشید

خوده خودم دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 21:10

[ بدون نام ] دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 21:11

فاطمه

جانم؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.