.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

گریه ی آُسمان...

 

آسمان دلش گرفته باز... 

 

بهار است و آسمان به بارش های بهاری اش معروف است...از آن بارش ها که آن چنان می بارد که آدم فکر می کند الان است آسمان زیر بار این همه فریادش دق کند و نابود شود..اما زیاد طول نمی کشد داد و فریادش...آرام می گیرد و در لحظه ای دوباره دلش آبی می شود...بهار است و این گونه بارش هایش دیگر...به راستی که چقدر آسمان بزرگ است و بخشنده...  

 

 اما امروز آسمان بی غرش می بارید...آرام و بی صدا اشک می ریخت...بدون این که حتی ذره ای هم با فریاد گریه کند...  

معلوم بود که دلش حسابی گرفته که این گونه آرام و مظلومانه اشک می ریزد و نمی خواهد فریاد بکشد تا به همه نشان دهد که حالش خوب نیست...  

 

چه مظلوم شده ای امروز آسمانم!!!  

 

من هم آرام و بی صدا اشک هایت را نگاه می کنم... ببین چطور اشک هایت از پنجره ی باز این ماشین به صورتم می خورد و صورتم را خیس می کند... 

 

چه بخشنده ای آسمانم!!!! 

 

اشک های بی صدا و آرام آسمان دلم را به درد آورد...بغضی گلویم را گرفته بود و آهنگی هم که در گوشم آرام می خواند بیشتر بغضم را بزرگ می کرد...  

اما نه دلکم!!!! گریه نه...اشک نه...غصه نه... لااقل اینجا نه...این روزها دارم به دلم یاد می دهم که به این ها نه بگوید...  

 

دل کوچک و مظلومم می دانم که خسته ای...خسته تر از همه ی آن هایی که می شناسی...  

 

می دانم که می خواهی اندکی به جایی تکیه کنی تا شاید خستگی این راه 22 ساله را از تن به در کنی... خودم تکیه گاهت می شوم...به من تکیه کن دلکم...هوایت را دارم...  

 

به من تکیه کن ...

                           به من تکیه کن...

                                                    به من تکیه کن...

                                                                             به من تکیه کن...

                                                                                                         به من تکیه کن... 

 

 

Rain 

  

** نوشته شده در یکی از روزهایی که دل آسمان بد جور گرفته بود و این گرفتگی دل آسمان باعث شد که دخترکی که خسته از روزگار است در تاکسی از آُسمان و دل خودش بنویسد...  

 

....

نظرات 15 + ارسال نظر
مــ . ج دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 19:21 http://changeling.ir

- سلام و وقت بخیر...
- چقدر بارون امروز قشنگ بود؛ خیلی لطیف و بی ریا می بارید آسمون ...
- بعد بارون هوا خیلی تازه می شه و عطر تازگیش همه جا رو پر می کنه، آرزو می کنم این تازگی به دلک همه مون بشینه و به این زودیا پرنکشه ...
- موفق و موید باشین...

سلام...
امیدوارم سهم هممون از بارون تازگیش باشه...
شما هم موفق باشید...

خوده خودم دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 21:23 http://www.tahnayiyam.blogsky.com

اصا چه معنی داره من اول نشدم

بابا تاکسی نوشته!
مثلا میخوای بگی خیلی با کلاسی که به جای اتوبوس سواره تاکسی میشی؟!

خب دیر میای دیگه همین میشه
شما واسه ما اولی

آره دیگه!!! فخر فروشی بود...معلوم بود؟؟؟؟

فریناز دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 21:24

یادمه پارسال واسه بارون نوشته بودی و اومدم اینجا....
حالا یاد اون روزا افتادم که نه وبلاگی داشتم و نه می دونستم اصلا دنیای وبلاگ ها چه جوریه!

یادمه آدرس وبتو حفظ کرده بودم و خودم می نوشتمش نه اینکه برم سراغ لینکدونی

من عاشق بارون که هستم حالا یه دفه یادم افتاد دریاتنهاستو با همین بارون پیدا کردم

خوشحالم فاطمه جون
خوشحالم که راه اینجا واسم بارونیه همیشه
و خوشحالم که هستی عزیزم
خیلی خوشحالم

چه قدر جالب...
منم اون وقتا رو یادمه...همیشه پایین نظرات جوابتو میدادم و بعد یه مدت خودت وب زدی...

منم خوشحالم که میای اینجا همیشه...
ممنون

فریناز دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 21:28

فاطمه فاطمه
یه چیزی الان دیدم
پست فروردین پارسالت که واسه بارون بود....

فاطمه اولین بار که اومدم اینجا ۲۰ اردیبهشت بود

وای چقدر ذوق کردم

یه ساله من میام اینجا

و به قول خودت...
بارون یعنی اینکه خدا هنوز حواسش به من هست

عزیزم اینا هم تقدیم به تو واسه یکساله شدن دوستیمون















این حرفتم خیلی خیلی جالب بود...

کاملا تصادفی مفهوم پست پارسال و امسال یکی شد...

آره...هنوزم همین حرفو می گم که بارون یعنی خدا هنوزم حواسش بهم هست...

ممنونم ...

نازنین سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:39 http://sokoot989.blogfa.com

سلام فاطمه جون
من عاشق بارونم مخصوصا توی بهار
دیروز اینجا هم آسمون خیلی بارید
درست همون وقتی که از خدا خواستم
یعنی من و فریناز خواستیم و خدا هم بهمون داد
راستش وقتی بارون میاد با اینکه خیلی خوشحال میشم اما دلم میخواد همراه بارون اشک بریزم
حس عجیبی داره

سلام...
خوشحالم که بارون باریده براتون...
این حشو کاملا درک می کنم و تقریبا اکثر مواقعی هم که بارون میاد تجربش کردم...
حس عجیبی داره اشک ریختن تو بارون
...

سها چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 10:34

سلام بانوی من. خوبی عزیزکم. من خوبم الحمدلله و به لطف خدای مهربونم. تنها نگرانیم اینکه چند روزی پیادروی نرفتیم و من هم بلای چاقی به دور دارم می خورم. اصلا این هفته کلا به خودم استراحت دادم.. به بهونه کتاب ادله اثبات دعوا درس نخوندم که نخوندم. هی رفتم مهمونی. عصرونه. شام. نهار. و دیگه نگم برات مهمونی یعنی چی...!!! دلم شوره درسمو می زنه اما حس خوندن نیست که نیست اونم چی حقوق تطبیقی. من از حقوق خودمون سر درنمیارم. حالا باید برم حقوق کشورهای دیگه رو با حقوق خودمون تطبیق بدم. اوه. دیشب تو مهمونی دختر عموم می گفت بیا باهم دفتر وکالت بزنیم. خودش فوق لیسانس داره. دوباره واسه فوق شرکت کرده جزا و جرم شناسی. رشته مورد علاقه من. فاطمه مردم چه حسابایی رو من کردن؟
باید نا امیدشون نکنم. یعنی بخاطر فرشته زندگیم مادرم هم که شده باید یه چیزی بشم. دخترعموهام همشون یه کار و باری دارن....
غروب پیادروی رو استاد کن بانو جان.

سلام بانو جان...
گفتی درس و کردی کبابم

اون کتابای منو که دیدی؟؟؟ موندم چه جوری اینا رو بخونم...

ولی باید بتونیم...

هر حسابی کردن تو باید موفق بشی...بنده خدا ما رو حساب کردیم که پس فردا بیای حقمونو از این مردم بگیری...
مخصوصا حق منو...

پس بشین سره درست خانم وکیل...

تو هم کارو بار دار میشی...منم ایشالله میشم...

نازنین جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 23:59 http://sokoot989.blogfa.com

سلام فاطمه جان
ممنون مهربونی هات

امروز هم آسمان با دل بارانی ام همراه شد
امیدوارم همیشه دلت سبز و بهاری باشه



سها شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 11:11

فاطی ان لاینی؟؟
بیا اون وبت خصوصی بدووووووووووو

بله ...آن لاین بودم اون موقعه...
اون وبم هم خصوصی نداشتم که...

سها شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 12:00

اومدم باز نشد. اس دادم دیگه؟کاری که گفتیو کردم.

سها شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 12:06

بیا همون جا کارت دارم.

مهدی یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 09:11 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

سلام.

نمی دونستم برگشتید. من هر از گاهی بهتون سر می زدم.

امروز هم اومدم تکرار خاطرات کنم که دیدم مطلب جدیدی نوشتید.
بازگشتتون رو به فال نیک می گیرم.
شاد باشید.

سلام...

ممنونم که سر می زدید تو این مدت...
سبز باشید..

ر ف ی ق یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 23:09 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام ُ جای فریناز خیلی خالیه ُ حس خوبی ندارم ُ اومدم واسه ی عرض ادب و دنبال ردی از فریناز بودم اما خوشحالم که فرصتی شد با دنیای زیبایتان آشنا شوم ...

سلام...
ممنون از حضورتون اینجا...

سها دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:21

سلام. خیلی حالم گرفته شد. اومد و خوندو جواب نداد. خدا چرا یه ذره طرف من نیست؟؟؟؟؟؟؟؟ به جز شکستن باید ضایع هم بشم.
توم که هنوز اپ نکردی؟؟؟؟؟
امیدوارم شب تو لااقل زیبا بشه.

سلام...
متاسفم...
الان به روز میشم...

نسیم جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 00:43 http://nasseem.blogfa.com

سلام فاطمه عزیز. خوش به حالت . اسم وبلاگت جلب توجه کرد داریوش مجذوبم ونوشته هات دلمو لرزوند . خوش به حالت که میتونی با خدا درد ودل کنی من از خدا خجالت میکشم .منتظرتم

سها یکشنبه 8 خرداد 1390 ساعت 00:18

بترکی آپ کن دیگه[عصبانی]
من اپ کردم. یه بار دیگه حرفایی رو زدم که رو دلم مونده بود. آخ که اگه این دا من به سینه قبرستون بره منم راحت میشم و یه نفس میکشم.

چشم...
عصبانی نشو بانو...

خیلی بی تربیتی ازین حرفا می زنی...
می فهممت بانو جانم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.