.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

یه سال با هم بودن ...

 

 

 

 

   

سلام... 

نمی دونم از کجا شروع کنم ... ولی بهتره از اول این قصه شروع کنم ... از اول قصه ی  این وب ... درست 28 مهر بود که همه چی شروع شد ... از روز اول هم قرار شد اینجا بشه یه پاتوق واسه گفتن حرف دل ... یادمه اینو تو آپ اول گفتم...  

خلاصه همه چی شروع شد ... 

 اینجا حرف دل زدم و شنیدم ... نمی دونم اونایی که به این وب اومدن چه لحظه هایی رو اینجا تجربه کردن ... اما در مورد خودم باید بگم که تک تک آپ ها اول دل خودمو لرزوند و بعد تو وب نوشته شد ... خلاصه اینجا شد یه فضای آزاد بی انتها واسه گفتن و شنیدن ... 

یه فضا که خوب یا بد شد سهم دل من و تنهایی ها ی من ... شد سهم من تا تو تنهایی هام بشه یه همدم ... بشه یه سنگ صبور همیشگی ... 

 سنگ صبوری که همیشه هست ... حالا دیگه این وب شده برام یه دوست ... دوست خیلی خوبیه ... ساکت و مظلوم ... به تک تک حرفام گوش می ده ... الان یه سال از اون روزا می گذره ... اینجا راحت حرفا مو می زنم ... چون خیالم راحته که اینجا کسی منو نمی شناسه ...  

می تونم راحت باشم ... خیالم راحته که اینجا فقط چند نفری هستند که منو می شناسن... یکی سیما که دختر عمومه و سها که از دبیرستان تا حالا تو مسیر دوستی باهام بوده ... خلاصه اینجا شد پاتوق دل من ... یه پاتوق که تو لحظه های بد و خوب این یه سال باهام بود ... 

 راستش رو بخوام بگم چند باری خواستم این وبو حذف کنم ...  ولی هر بار که خواستم این کارو کنم نتونستم ... شجاعت هم خوبه که من در این یه مورد نداشتم ... ولی از یه جهتی خوشحالم ... چون تو این یه سال خیلی چیزا یاد گرفتم ... با خیلی ها آشنا شدم .... 

 با کسانی که درسته هیچ کدوم رو نه دیدم و نه می شناسم اما گاهی لازم نیست آدما رو ببینیم ... چون دل آدماست که مهمه ...  

بگذریم ... 

 تو این یه سال هم اتفاقای خوب افتاد هم بد ... اتفاقای بد و که بهتره فراموش کنم ... چون غیر از حسرت هیچ چی نداره ...  

راستش خیلی حرف دارم بابت این وب ... حرفایی در مورد آدمای این وب ... در مورد تک تک اونایی که به این وب اومدن ... در مورد تک تک نظرا ... 

اما بهتره نا گفته بمونه ... بهتره نا گفته بمونه تا من خیلی چیزا یادم بمونه ... یادم بمونه کیا به این وب اومدن و با نظراشون چه لحظه هایی رو بهم هدیه دادن ... اون قدر اون لحطه ها خوب بودن که واسه همین ترجیح می دم نا گفته بمونه ...  

این حرفا هم بمونه واسه  من و دریا ... 

راستش من زیاد بلد نیستم با جمله های قشنگ از بقیه تشکر کنم ... یعنی زیاد هم خوشم نمیاد یه متن عاشقانه بزارم و بگم این تقدیم به همه ... ترجیح می دم احساسمو اون جور که هست بیان کنم  نه کم نه زیاد ... 

 بگذریم ... 

 تو این مدت چند نفری از اوایل کار وب همراه من بودن ... مثل آقا مجتبی از وبلاگ نیلوفر آبی ... که اون اوایل وبشون اسمش پرواز در تنهایی بود ...  

که فقط ایشون هنوزم بهم سر می زنن ... بقیه اون چند نفر یا وبشون بسته شده یا دیگه نمیان ... ولی همه شون تو فهرست پیوند ها هستن ... مثل وب اوینار ، خلوت من و...

و دوستانی که بعد اومدن و هنوزم میان ...  

اما از بقیه دوستانی که اسم وبشون تو پیوند ها هست فقط می تونم تشکر کنم که با حضورشون بهم امید دادن... مثل وب:  

 ستاره ی سها ( وب سها ) ،اقلیم اجابت (وب سیما ) ،اینجا دلم برای خدا تنگ می شود... ،شب . شعر . من . خدا . پروانه... ، یک فنجان چای داغ ، نفس عمیق ،خودم و خودت ،نیلوفر آبی ... ، بیب بکس ، سنگها همه صبورند... ، دلتنگ گل نرگس ، سینما فستیوال ، او عشق است ، حوض ماهی ، از من جدا مشو... ، از نو زنده شدم.... ، عشقی که تمام من بود... ،چرند و پرند های یه عاشق... ، موسیقی جاودان ، فقط می خواستم بگم دوستت دارم... ،راز جهانم را کشف کن ... ، آیینه ی من... ، یوزارسیف ،  مسکین شیرازی ، تلنگری بر روح... ، پسری از جنس خورشید ,دختری از جنس ماه ، سرنوشت عشق(مزاحم کوچولو) ، غوغای عشقــــــبازان... ، شبانه... ، یه جمله حرف حساب ، رفیق فابریک خدا... ، دلنوشته ها ، دیگه هیچی نگو!!!! ،کیانا ، انتظار سبز... ، روزمرگی... ، کلبه ی کوچیک دلم ، راه شب تو را می خواند ...  

 

 

 

یک روز زندگی   

دو روز مانده بود به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده، باقی نمانده بود
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت
تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد
داد زد و بد و بیراه گفت
خدا سکوت کرد
آسمان و زمین را بهم ریخت
خدا سکوت کرد
جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت
خدا سکوت کرد
به پرو پای فرشته و آسمان پیچید
خدا سکوت کرد
کفر گفت و سجاده دور انداخت
خدا سکوت کرد
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد
خدا سکوتش را شکست و گفت:
عزیزم، و اما یک روز دیگر هم رفت
تمام روز را به بد و بی راه و جار و جنجال از دست دادی
تنها یک روز دیگر باقی است
بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن
لا به لای هق هقش گفت اما یک روز...
با یک روز چه کار می توان کرد
خدا گفت:
آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند
گویی که هزار سال زیسته است
و آن که امروزش را در نمی یابد
هزار سال هم به کارش نمی آید
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت
و گفت:حالا برو و زندگی کن
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید
اما می ترسید حرکت کند
می ترسید راه برود
می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد
قدری ایستاد
بعد با خودش گفت
وقتی فردایی ندارم
نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم
آن وقت شروع به دویدن کرد
زندگی را به سر و صورتش پاشید
زندگی را نوشید
زندگی را بویید
و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود
می تواند بال بزند
می تواند پا روی خورشید بگذارد
می تواند...........
او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد
زمینی بنا نکرد
مقامی به دست نیاورد
اما.......
اما در همان یک روز
دست بر پوست درخت کشید
روی چمن خوابید
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد
و برای آنها که دوستش نداشتند
از ته دل دعا کرد
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید
لذت برد و سر شار شد و بخشید
عاشق شد و عبور کرد و تمام شد
او همان یک روز زندگی کرد
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند
امروز او در گذشت. " کسی که هزار سال زیسته بود "......

 

 

پ.ن 1: در ادامه باید بگم که این متن رو از جایی پیدا کردم... نمی دونم چه کسی این متن زیبا رو نوشته ...  

  

پ .ن 2: بازم از همه ی دوستانی که لطف می کنن به وب میان ممنونم ...  

  

پ. ن 3: گفتن این جمله هم شده یه عادت تو این یه سال ...   

پس  سبـــــــــــــــــــــــــز باشید ... 

 

  

 

 

  

نظرات 72 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 20:58

سلام عزیز دل دلتنگ خدا دوست من حالا دیگه باید تنهای های زیبات از وب بخونم اول باید بگم شرمنده که خیلی دیر به وبت سر زدم دوم اینکه از نوشته هات لذت بردم خیلی زیاد دوست دارم غزل

غزل یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 21:29

سلام عزیز دل دل نوشته های زیبایی داری از بودن با تو خوشحالم راستی هیچکس همون ققنوس می خوام باهاش حرف بزنم راستی یه کم تو لینکات شلوغ بازی کردم فکر کنم صدای چند نفرشون بلند شه مهرت جاوید غزل

سلام...
به به غزل خانوم...
حال شما؟
از این طرفا؟
به هر حال خوشحالم کردی اومدی....
بازم پیشم بیا غزلم...
سبز باشی...

[ بدون نام ] یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 22:48

چــــــــــــــــــــــــــــــرا عصبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاهرخ یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 23:24

اگه قسمت نبود چرا تو موندی خدا چرا ما رو به هم رسوندی

اگه میدونستی یه روزی میری چرا روزا رو تا اینجا کشوندی

چی بودم چی شدم به خاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی

حالا اسمت میاد گریم میگیره نمیدونی که با دلم چه کردی

اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم

ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم با احساسات تو بازی نکردم


اگر چه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نزاری

اگر پای کسی هم در میونه بزار اسمت عقلا روم بمونه

دم آخر بزار دست توی دستام بزار بهت بگم دردم چی بوده

فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبودی

اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم

آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم

سها دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 08:56

سلام بهترینم.کجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
کم پیداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اخ نامزدی منو کشت. جاش خالی بود. تو چرا نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دختر خاله ام هم اومده بود چقدر قشنگ شده بود. خوب دیگه معلومه.
خیلی خودمو باختم.

بانوی اردیبهشت دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 12:35

سلام فاطمه ی عزیزم
یه سال گذشت. تبریک میگم بهت. تک تک جمله هات و تک تک حرفاتو با تمام وجودم حس کردم! وبِ منم شده جایی برای درد و دلام! اما بازم نمیتونم اونجور که میخوام دردو دل کنم. چون دلم نمیخواد همون چند نفری که منو میشناسن از دردو دلام با خبر شن!
فاطمه ی عزیزم
امیدوارم که همیشه و در همه حال موفق باشی و آبی دریا برایت...

bardia دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 17:33 http://bardia0131.mihanblog.com

cdfh

مریم دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 21:24 http://shaparakha.blogsky.com

[گل][گل[گل][لگل][گل][لگل][گل][گل]
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
سلام
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
خوبی؟
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
شاپرکهای خیالی به روز شد
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
خوشحال می شم سر بزنی
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
[گل][گل[گل][لگل][ل[گل][لگل][گل]

غزل دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 23:07

سلام خانمی خوبی دیزوز برات پیام گذاشتم ولی نمیدونم ثبت شد یا نه دوست دارم مهرت جاوید

غزل سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 09:52

سلام کجایی تو پیدات نیست سها میگه خبری ازت نداره حالا تک خوری می کنی جواب نمیدی بذار بیام خونه حالی ازت بگیرم که از کرده پشیمان بشی

مرجان سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 11:59 http://coral-life.blogsky.com

گلی خانوم مرسی که میای پیشم و باهام همراهی
دوست خوبم
ممنونم

bardia سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 16:11 http://bardia0131.mihanblog.com

سلام مرسی از لطفت
من لینکت کردم خوشحال میشم لینکم کنی...
آپ کردی خبرم کن

شاهرخ :-( سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 17:18

سلام...[گل][قلب شکسته]

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت[قلب شکسته]وز بستر افیت برون خواهم خفت

باور نداری خیال خود را بفرست[قلب شکسته]تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]
[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]
[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]
[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]
[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]
[گل][گل]اپــــــــــــــــم[گل][گل]

رضا سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 22:11 http://nightway.iranblog.com

تصمیمی مبنی بر ب روز کردن ندارید !؟ ب روزم

پوریا چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 00:33 http://gonahasli.blogfa.com

سلام.چشمک]
راستی منم با یه داستان جالب اپم. منتظرتم.[زبان]

مجتبا چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 02:29 http://waterlily.mihanblog.com

سلام... فاطمه جان دوست خوبم...
امیدوارم که روزهای زندگیت به بهترین وجه ممکن بگذره و هیچ وقت دلت نگیره!
یاد یکی از نوشته های چن وخت پیشت افتادم که گفته بودی خسته شدم...
این روزا خیلی احساس خستگی می کنم...
خستگی ای که دیگران نمی تونن در ظاهرم ببینن... خستگی ای که همچنان نهفته است...
هرچه قدر که خدا رو فراموش می کنم مشکلات زندگیم فراموش می شه... و چقدر آدم تنهاست وقتی خدا پیشش نباشه... مثه الان. ..
و من مثه یه غریبم... برای همه... تنها رفیقی رو که هیچ وقت تنهام نمی ذاشت تنهاش گذاشتم...
الان که به یادش می افتم می دونم هنوز دوسم داره و منتظره که دلم صداش کنه...
اما هنوزم تنهام...
برام دعا کن...
نیلوفر باشی و بمونی

شاهرخ چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 10:19

لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توی حلقه های موی من است.

نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟ نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم. دلم را هم.
لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟ شیرینی لیلی را؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،
تلخ. تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند. نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.
لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.
مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست. بی سوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده،
این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت. لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.

سلام فاطمه جون خوبی عزیزم؟ تولد یک سالگی وبت مبارک امیدوارم پا برجا بمونه و پر از دل نوشته هایی که با مرورشون لبریز عشقو شادی بشی... در ضمن قالب جدیدت هم مبارک خیلی خوشگله... ببخشید که کمتر میام خیلی گرفتارم ولی پست جدید گذاشتم منتظرتم شاد باشی

شاهرخ پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 12:48

سلام...[گل]

بیا عشق بازی رو ببین[گریه]


@...............@..........@............@@@@@.........@
@@..........@@......@.....@......@.........@......@.....@
@.@........@.@....@.........@....@.........@....@.........@
@..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@
@...@....@...@....@.........@...............@....@.........@
@....@..@....@....@.........@...............@....@.........@
@.....@@.....@....@.........@...............@....@.........@
@......@.......@....@.........@................@....@.........@[گل]

فاطیما دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 13:49 http://www.khodam0okhodet.blogfa.com

سلام.روز دختر بهانه ای شد تا بیام دوباره وبت تا بهت تبریک بگم.مرسی از این اپت.امیدوارم شاهد وخوشخال باشی و وبت هم هر روز بهتر از قبل باشه.

علی پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 12:33 http://p22s.blogfa.com

سلام فاطمه جان
خوش امد نمیگی بهم که اولین بار میام به وب خوشملت

احسان سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 19:59 http://crosslessbridge1985.blogsky.com

هرچند با تاخیر یک سالگی وبلاگ زیبات مبارک گلم
ممنونم که از من تشکر کردی
من لایقش نیستم
من باید از تو تشکر کنم که حضور گرم و خواستنی و دوستداشتنیتو همیشه کنارم حس کردم و از تو حس ها و انرژی های مثبت گرفتم
بابت همه چیز ممنونم دوستداشتنی همیشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.