.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

شاخه گلی برای خدا....

 

 

 

سلام همزبون شبای تنهایی من.... 

می بینی مثه همیشه دستام خالیه....خالی خالی...

هیچی ندارم...هیچی ندارم تا تقدیمت کنم جز یه شاخه گل.... 

یه شاخه گل که تمام عشقم رو با اون تقدیمت می کنم....شاید فقط یه شاخه گل باشه...اما تمام احساس منه... 

کاش می تونستم ذره ای فقط ذره ای از خوبیهات رو جبران کنم.... 

اما مثه همیشه در مقابلت ناتوانم....مثه همیشه در مقابلت سرم رو خم می کنم.....

 

 

 

 

 

مثه همیشه فقط یه ماهی ام...یه ماهی...

یه ماهی که تنها سنگ صبورش دریاشه.... 

اما... 

 ماهی که تو یه تنگ بلور گیر افتاده.... 

یه ماهی که فقط خواب دریا رو می بینه...آرزوش رسیدن به دریا ست...

روزا کارش تقلا کردن واسه آزادی بود....آزادی از قفسی که توش بود... 

و شبا هم کارش دردو دل کردن با دریاش بود...از بس با دریا حرف می زد خوابش می برد...

حیف که کسی اشکاشو ندید...کسی ندید دلش تنگه...اشکاش هیچ وقت دیده نشد...اشکاش توی آب محو می شد.... 

براش رسیدن به دریا مهم بود...  حاضر بود هر سختی رو تحمل کنه...

اما دلش فقط به رسیدن به دریا خوش بود... 

دلش خوش بود شاید روزی برسه که بتونه شنا کردن تو دریا رو تجربه کنه...

طعم دریا رو بچشه...دیگه طاقت تنگی که توش گیر افتاده بود رو نداشت... 

خسته شده بود از این قفس...

روزا می گذشت و بیش تر از قبل دلش هوای دریارو می کرد.... دلش بهونه ی دریاش رو می گرفت... 

اما... 

بالاخره روزی رسید که دیگه نفسی نداشت...

لحظه ای بود که دید داره توی دریاش آزاد شنا می کنه...آزاد آزاد... 

ماهی کوچولو مرده بود....

 

 

 

 

 

امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن..

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن. شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد. زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم. گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت و ... 

و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم. زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام.

گفتند: دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است. پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود. 

چنین‌ کردم، بوی‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت. و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم، شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است. 

به‌ اینجا که‌ می‌رسم، ناامید می‌شوم، آن‌قدر که‌ می‌خواهم‌ همة‌ سرازیری‌ جهنم‌ را یکریز بدوم. اما فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد و می‌گوید: هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن. خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است. دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی. فرشته‌ شمعی‌ به‌ من‌ می‌دهد و می‌رود.

راستی‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن، ببین‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است.

 

 

  

 

سبز باشید....    

نظرات 40 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 00:17 http://www.waterlily.veb.ir

سلام
مطلبتون رو خوندم...
چیزی برای گفتن نمی مونه!
جز احساس
ممنوم که خبرم کردید

بانوی اردیبهشت پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 01:20

سلام به دوست و همسایه ی خوبم (:

هیچ پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 08:24

سلام مهربون.خواهر با احساسم.به جون خودم خیلی زیبا بود.هر چند از خودتم نباشه اما انتخاب زیبایی بود.ایشالاحیاط دلت همیشه آماده خوش آمد گویی به صاحب خونه دل باشه.ایشالا ماهیه دلتم به اقیانوس بپیونده و همیشه در آرامش باشه.همیشه سبزو عاشق و پایدار باشی برای همه و همینطور هیچ.التماس دعا.یا حق.

سیما پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 10:27

سلام
مثلا تو نظرتو در مورد آپ من گفتی؟

خیلی وقته می خوام در مورد وبت یه چیزی بگم می ترسم ناراحت بشی....مهم نیست

دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است

خیلی قشنگ بود

حامد پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 11:31 http://www.giltblog.mihanblog.com

سلام.بالاخره طلسم شکسته شد و من بی خبر اومدم!!
مطلب زیبایی بود.
آهنگ وبتم قشنگه.
...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|...وبلاگ طلایی .......|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)''

سها پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 12:18 http://derakht-angir.blogfa.com

سلام ماهی کوچولو.
شعر وصالم رو یادت هست.( میان عشق و وصال سدی ساخته اند. ولی ماهی چو خواهد که به دریا برسد. به رسم طوطیان باید پرواز بیاموزد.)
راه ما به خدا هیچ وقت بسته نیست ما با خدا فقط یک قدم فاصله داریم. فقط کافیه یک گام برداریم و یه پا رو خودمون بذاریم تا به خدا برسیم. پس فکر نکن مثل ماهی های تو آکواریوم خونتون زندانی شدی و تنها راه رسیدن به خدات مرگ.
آه فطمه. نیومد. مینای شهر خاموش نیومد. نمی دونم چرا هیچ خبری ازش نیست. غرورم بهم اجازه نمی ده ازش خبر بگیرم. از مینام ازمینای که قدر تمام دنیا دوستش دارم. کسی که سالهاست پرنس قلب خسته منه. کسی هیچ پری زاده ای هنوز نتونسته جاش رو تو قلبم بگیره. پس چرا اینقدر در مقابلش مقاومت می کنم. نمی دونم شاید شیطون تو قلبم رسوخ کرده. اما باید بیرونش بندازم مگه نه. سالها پیش مینا بهم گفت من نمی تونم برات خوب باشم. اون موقع من با زهرا خیلی خوب بودم. گفت من نمی تونم مثل دوستت زهرا باشم. اما ازت خواهش می کنم جای من رو توی قلبت به کسی نده. اما حالا من دارم چکار می کنم جاش رو به کینه شیطان دادم. نمی دونم چرا فاطمه جان ولی همیشه هر کی رو بیشتر دوست دارم بیشتر بخاطر اون مقابل قلبم می ایستم. بیشتر با خودم لجبازی می کنم. یه حس گنگ مثل همیشه نسبت بهش دارم. نمی دونم دلتنگشم یا نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
راستی امروز درست سه ماه از پایان زندگیم گذشته. پس چرا من هنوز زنده ام. دارم نفس می کشم. شاید دارن بهم نفس مصنوعی می دن. باز هم غوغای اونا تو کاشونه ما شده. خودت که اون روز خونمون بودی دیدی. و وقتی یاد کارهاشون می افتم. چنان بخودم می لرزم و می گم ای بیچاره چطور می خواستی بی همسفر و همراه تو این راه قدم بذاری. فاطمه من هر چقدر عاشق و استوار ولی باز تو این راه تنهام.

عاشق تنها پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 13:13 http://khodayekhobamii.blogfa.com

نرگس ها دارند نگاهم می کنند

هر جا که باشم نگاهم می کنند چند سال است که احساس می کنم ....



چقدر آبی و زیبا و بیکران شده ای

پناه سوز دل و اشک عاشقان شده ای

خدا کشید زمین را و روی بوم دلش

تو را کشید که محراب کهکشان شده ای

تویی که رفعت گلدسته هات نا پیداست

پناه امن زمین راه آسمان شده ای

هیچ پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 14:38

سلام.آفرین به تو که چه زیبا عشق خداییه زیبای درونت را به قلم کشیدی.ایمانم به نوشته هات بیشتر از قبل شد.قدر این دل زیبارو بدون.مهمونای با احساسیم داری مهربون.یا حق.

هما پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 18:26 http://sonnet.blogfa.com

سلام عزیز
خوبی ؟

بازم زیبا بود و زیبا و زیبا

اگه خدا بخواد فعلا هستم و میام .
از شما هم ممنون به خاطر لطف همیشگی تون

سلاله پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 22:48 http://progeny-sky.blogfa.com/

سلام ...
یه چیزی بگم دعوام نمی کنی ؟
می گم ...
آدمکای پایین صفحه ات خیلی قشنگن آدم هوس می کنه همه رو واسه خودت بفرسته ...

مزاحم کوچولو جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 05:54 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،
اول ممنون که خبرم کردی
دومآهم یه خسته نباشید جانانه به خاطر آپ زیبات
و سوما خوبی عزیز ؟
یه سلام بخصوص هم تقدیم شما و تمامی دوستانتان دارم
مهربانا ؛ مطالبت زیبا و شیوا بود
آنچنان که مرا مبهوت خویش کرد
به این همه احساسات زیبا و بلندت تبریک می گویم
از موزیک متن هم استفاده کردم
خیلی آرام بخشه ..... منو یاد زمانهای قبل می اندازه
بارها و بارها گوشش دادم
باز هم ممنون که قابل دونستی
برات آرزوی سلامتی و شاد کامی دارم
عزیز خوشحالم که با شما آشنا شدم

باز هم سر می زنم

بای

سها جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 08:43 http://derakht-angir.blogfa.com

سلام. صبح روز آدینه ات بخیر عزیزم.
صبح دمید. نه از پس ان شب تاریک بلند. بلکه آمد از بلندای ستاره های قشنگ.
دشب چقدر آسمون قشنگ بود. چه ستاره هایی. اونقدر دنبال خودم گشتم که چشمام تار می دید. هنوزم خبری از مینای شهر خاموش نشده. این اسم رو خودم روش گذاشتم. و هر دفعه که صداش می کردم می گفت آره واقعا مینای تو خاموش شده. نمی دونم شاید واقعا کم سو شده باشه. نه خاموش. دلم نمیاد اینو بگم. اون تک ستاره آسمون دل خسته منه. با اینکه هیچ وقت منو درک نکرده. ولی اون هر جوری باشه من دوسش دارم چون مینای منه.
خوب فاطمه خانوم دیروز دیدمت پس چرا هیچ حرفی نزدی. اگه ببینم هر دفعه بخوای بزنی زیر گریه دیگه آبمون تو یه جوب نمیره. نمی خوام واست غصه بسازم . تو همین طوری هم نزده می رقصی البته با اشک. امروز اگه خدا بخواد و دلم راضی بشه و غرورم اجازه بده. یه زنگ بهش می زنم حالش رو می گیرم.
تو هم بیا بقیه حرفت رو بزن تا قاطی نکردم.
راستی خلج زنگ زد گفت یه قرار بذاریم بریم بیرون با بچه ها. منم که همیشه پایه همه چیز هستم گفتم باشه. گفت به کوشکه هم بگیم بیاد. گفتم به هر کی دوست داری بگو.
بای.

علیرضا جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 12:37 http://www.majnune-leyliii.blogfa.com/

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند
سلام عزیزم مثل همیشه این پستت هم قشنگ بود آپ کردم خوشحال میشم بهم سر بزنی شاد باشی بابای

فرزند آدم جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 15:09 http://www.soothing-view.blogfa.com

سلام
همشو خوندم
ممنون که این حستون رو منتقل کردید....

سلاله جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 15:48 http://progeny-sky.blogfa.com/

سلام اول از همه متن جالب و تاثیر گذاری بود ... حست قشنگه و دوست داشتنی ...
من عاشق ماهی هستم ...
قالب جدید مبارک اما راستش جا خوردم اومدم تو وبلاگت آخه قالب قبلیت آرومم می کرد با وجود اینکه تیره بود و ساده اما عالی بود ...
در هر حال قالب نو مبارک مهم اینه که اینجا هم تو هستی...

مجتبی جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 20:32 http://www.waterlily.veb.ir

سلام...
بنا به عادت و علاقه به خوندن مطالب شما هم که شده همیشه یه پای ثابت بازدید های وبلاگتونم.
به نظر من گله کردن از وجود یک فاصله و یا سد بین ما آدمها و خدا تنها یک فریبه که خودمون داریم به خودمون می زنیم...اگه من در حدی باشم که عقیده ای داشته باشم به نظر من بین ما و خدا هیچ فاصله ای نیست...نه سدی و نه مانعی...خدا نزدیک نزدیکه...خدا تو قلب تموم مخلوقاته...اگه همه ی آدما همه چیزشون رو از دست بدن تنها چیزی که بازم باهاشون می مونه خداشونه...اونوقت ما همش گله می کنیم که خدایا این سد و بشکن تا من به تو برسم...یا اینکه از فاصله ها می نالیم...اما خدا با خودش می گه من که فاصله ای با تو ندارم از من نزدیکتر به تو چیزی وجود نداره...پس بهتره به جای غم و حسرت خوردن تو این فاصله های خیالی یه بار به خودمون بگیم خدایا تو در قلب منی...هر جا که باشم...و از تمام وجود احساسش کنیم...خدا در هیچ فاصله ای نیست خدا در تمام وجود ما نهفته است...احساسش کن! به همین زیبایی!
===========================
اگه در زمینه ی ویرایش قالب و تغییر اون به کمکی نیاز داشتید می تونم در حد توانم کمکتون کنم...
اگه قالتون شماره ی صفحه می داشت بهتر نبود؟
در ضمن من با مطلب یکم خودت باش به روزم...منتظرم
لحظه های شادی داشته باشید

الهه شنبه 3 مرداد 1388 ساعت 11:09

خیلی خوب بود فاطمه جون

کلک شید شنبه 3 مرداد 1388 ساعت 12:46 http://hoorshid.blogsky.com

و چه تنهاست اگر دچار آبی بیکران دریا باشد...

یکی از بنده هاش شنبه 3 مرداد 1388 ساعت 12:47

سلام عزیز دلم
خیلی قشنگ نوشتی
اشکم در اومد
گل من برام دعا میکنی؟
برا دلم
دلم تنگه
دل منم دریا میخواد

یکی از بنده هاش شنبه 3 مرداد 1388 ساعت 12:58 http://labkhande2st.blogfa.com

تو رو خدا برام دعا کن
خیلی دلم گرفته
خیلی
ای کاش هیچ وقت یادم نمیرفت کیو دارم
خوش به حالت که این قدر صادقانه مینویسی
دوستت دارم
خیلی خیلی خیلی

مهدی یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 03:47 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

حس زیباییه. از خدا نوشتن و با اون صحبت کردن.

سها یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 10:05 http://derakht-angir.blogfa.com

بدون اراده متولد می شویم. با حسرت زندگی می کنیم و سپس با حسرت می میریم. آما انچه که فروغش هرگز رنگ فنا نمی پذیرد، دوستی های پاک و بی آلایش است.
این حرفا قابل تو رو نداره. بارها گفتم تو ارزشت بیشتر از این حرفاست. فقط می خوام بدونی به جون مینا به همدم این کارو به تلافی جشن تولدم برات نکردم. خیلی وقت می خوام این کارو بکنم. پیش نیومد.
فاطی خیلی عصبانی هستم. یه کم برام دعا می ترسم قاطی کنم. مخصوصا وقتی یاد خونسردی و بی تفاوت بودنش می افتم. به درک که واسه تولدم نیومد. امسال اونقدر بهم تبریک گفتن و واسم هدیه اوردن که خدا می دونه. ولی خدا که می دونه خودت هم می دونی این چیزا برام اهمیت نداره. دلم می خواست فقط اون که واسم ازهمه دنیا با ارزشتر فقط زودتر ازهمه بهم تبریک بگه. من واسه روز تولد عزیزام بخدا روز شماری می کنم. واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بروی خودش نیاورد. از خودم متنفرم. اون که میگه بخاطر من زندگی میکنه. آهان اینو وقتی میگه که تمام دنیاش رو غم گرفته نه الان که شاد و رفته نصف ایران رو گشته اون وقت من از نگرانی داشتم دیوونه میشم که سر مینای من چی اومده. وای ازاین مینا که یه عمر منو کشته. و بدتر از این مرگ اینکه هیچ وقت خدا به روی خودش هم نمیاره. واقعا دلم می خواد بگم لعنت به دوستی. ببخش که اینو گفتم. باید دریچه قلبم رو ببندم. بس دیگه هر کی اومد یه لگد زد بهش و رفت دیگه دردم اومده.

یکی از بنده هاش یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 10:47

سلام عزیزم
ببخش گلم
ببخش که ناراحتت کردم
خودم هم ناراحت بودم
اما همون طور که گفتم خیلی عصبانی بودم و ناراحت
ببخش عزیز دلم
میبخشی؟
دوستت دارما

یکی از بنده هاش یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 11:06

فاطمه جونم
دعا یادت نره ها
خیلی بهش نیاز دارم
خیلی

علی۱ یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 13:16

عالی بود....نمید ونم چی بگم.این پستتون دو بخش داشت بخش دوم از بخش اولی قشنگتر و بخش اولی از بخش دومی غمگین تر...عالی بود.مرسی

محمد حسین یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 14:04 http://mha7274.blogfa.com

سلام مطلب بسیار زیبایی بود
مطلب چدید نوشتی خبرم کن
موفق و پیروز باشید

یکی از بنده هاش دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 06:59

سلام عزیزم
لیاقت داری عزیزم
پس دعام کن
خوب؟
دعا کن منم مثل تو از زمین کنده بشم
برم پیش خدا
دلم براش میتنگه

راستی
اون متنو من نذاشتما
اسمونی گذاشته بود
اخه دیگه تنها نیستم
من و اسمونی با هم میذاریم

اشکای پای کامپیوتر هم باور میکنم
چون خودم تجربشو دارم
دوستت دارم
خیلی خیلی خیلی

.... دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 18:07

زندگی....

نور نارنجی غروب روی شهر پخش شده بود. پسرک گوشه پیاده رو پشت میز کوچکی نشسته بود و با صدای بلند داد میزد:

- فقط یکی موند... تخم مرغ شانسی دارم...

عابران خسته و بی اعتنا می گذشتند و انگار هیچکدام نه پسرک را می دیدند و نه صدایش را می شنیدند...

پسرک نگاهی به تنها تخم مرغ شانسی باقیمانده اش انداخت. هرچند به پول همان یکی هم احتیاج داشت، اما ناگهان تصمیمی گرفت. با شادی غریب و کودکانه ای تخم مرغ را برای خودش برداشت و رویه رنگارنگش را دور انداخت...

وقتی میان شکلات تخم مرغی را باز کرد، خشکش زد؛ توی آن خالی بود...

علی۱ دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 18:17

سلام. به مناسبت یکی از دوستام آپم خوشحال میشم سر بزنید.

کامران دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 19:10 http://cinemafestival.blogsky.com

عکسهایی که میگذاری محشره.

چرا برا نوشته هام نظر نمیدی؟

علیرضا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 19:33 http://www.majnune-leyliii.blogfa.com/

سلام فاطمه جان خوبی عزیزم؟ خیلی زیبا بود فقط یکم غمگین بود غصم شد ... من لینکتون کردم ولی علی رغم اینکه شما گفته بودین منو لینک کردین تو پیوندها نبودم! موفق باشی و لبت همیشه خندون عزیزم

مجتبی دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 21:14 http://www.waterlily.veb.ir

سلام
خوبید؟ امیدوارم شاد باشید چون هیچ چیز تو دنیا ارزش غصه خوردن نداره!
اومدم که هم ازتون دعوت کنم به وبلاگم یه سری بزنید با مطالب جدید به روزم و حتماً راجه به موضوعات نظر بدید چون نظر شما خیلی واسم مهم!
آخرین مطلب هم مطلبیه با عنوان چرا های زندگی من ، این مطلب می تونه به ادما کمک کنه تا به خصلت های بدی که دارن پی ببرن و دنبال راه چاره باشند نه این که اونو به راحتی بپذیرند از همه ی دوستان هم دعوت می کنم اینجا یه سری بزنن شاید یه خووورده مفید باشه...منتظر مطالب جدید و مفید شما هم هستم.
لحظات زیبایی داشته باشید{گل}

یکی از بنده هاش سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 10:42

سلام عزیزم
مرسی که میای پیشم
دوستت دارم
چشات قشنگ میبینه گلکم
بیا پیشم
خوب؟
خوشحال میشم وقتی یکی که عاشق خداست میاد پیشم

مسکین شیرازی سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 21:43 http://iri-shz.blogfa.com

سلام
قشنگ بود
ممنون سر زدید

مجتبی سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 22:33 http://www.waterlily.veb.ir

باز هم سلام
ممنونم که وبلاگم سر می زنین بازدید های شماست که امیدوار می کنه وبلاگه درپیتمون رو سر پا نگه داریم
در مورد سوالتون! راستش رو اگه بخواید قالب وبلاگ یک چیز سلیقه ایه...
اما به نظر من با توجه به محتوای وبلاگتون ظاهر مناسبی داره...یعنی هر وقت میایم توش انگاری یه جوری دلمون آروم می شه...واسه همینه که وبلاگتون طرفدار پیدا کرده...خودم دوس دارم تو وبلاگم یه قسمتی درست کنم که هرکسی بتونه حرف دلشو بگه...اما می دونم به خاطر بعضی دلایل با استقبال رو به رو نمی شه...اما وبلاگتون پتانسیل تبدیل شدن به یک چنین چیزی رو داره...واسه همینه که خیلی ها میان اینجا حرفاشونو(مثل من) می زنن! در کل قالبتون مناسبه.
راستی تا یادم نرفته بگم عکسای جدید ی از زیبایی های شهرمون رو تو وبلاگم گذاشتم...دیدنشون خارج از لطف نیست...اگه یه کم بی کیفیت بود به بزرگی خودتون ببخشید چون زیاد تو عکاسی ماهر نیستم
منتظرم

م چهارشنبه 7 مرداد 1388 ساعت 10:20

آخ چقدر دلم گرفته. چقدر خسته ام. شده تا حالا از خستگی ندونی چکار کنی. هیچی نمی دونم فقط می دونم حالم بد. چطوری بد هم نمی دونم. نه دلتنگم. نه ناراحتم. نه غمگینم. نه چرا همه ایناهستم. دلم می خواد با یکی حرف بزنم تو که نیستی. هیچ کس نیست. فقط خداست اونم همه چیز و می دونه. ولی هیچ کاری نمی کنه. داااااااااااااااااااااااااااااااااااااغونم. هر روز یه اتفاق تازه و بد. هر روز یه حادثه. مگه من چقدر طاقت دارم. همه بارش رو خودم تنهایی باید به دوش بکشم.
خدا شونه هام شکست. بدون همراه. بدون همدل. چکار کنم. زندگیم از دست رفت. مردم. اما نه محکوم به زنده بودنم.

تنها چهارشنبه 7 مرداد 1388 ساعت 21:18

سلام
خوب بلدی با احساسات عاسقا بازی کنی
این رو بهت تبریک میگم

سها پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 12:13

سلام.مهربان.
تو که می دونی من هیچ وقت از غصه های خودم خم به ابرو نمیارم. حتما متعجب شدی که اینطور حرف زدم. بخاطر مادرم بود که داشتم داغون می شدم. الان بهتر و من هم بهترم. مادرم داشت از دستم می رفت ومن هم یکه و تنها داشتم پابه پای اون آب می شدم. و بیشتر از همه چیز تنهایم بود که آزارم می داد. واقعا خواهر چیز خوبیه که من وتو از داشتنش محرومیم. فاطی یه سر به وب مزاحم کوچولو بزن. ببین چه خبره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۴۵۷۰

مرجان دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 15:19

سلام گلم
خوفی؟
فاطمه جوووون یه سوال وبلاگی داشتم!
میشه به منم یاد بدی چجوری عکس میذاری توی وبلاگت و آدرستو پایینش مینویسی؟
بیا پیشم بگو
ممنون میشم
بووووس

fariba دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 12:17

فقر راهنمای راه فناست..و باید از همه چیز گذشت و هیچ شد..هیچ هیچ...تا شاید روزی به همه چیز رسید.....

سلام به فاطمه ی عزیز....نوشته هاتو خیلی دوست داشتم...انگاری حرفای دل خودم بود...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.