.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

سلام همسایه....

  

 

بی بهانه سلام...خدای مهربانم... 

 

می خواستم حرفام رو با بهترین جمله ها و کلمه ها آغاز کنم... می خواستم بهت نشون بدم که چقدر دوست دارم...خیلی فکر کردم...خیلی نوشتم...آخه فکر می کردم حرف زدن با تو سخت ترین کار دنیاست....می گفتم حتما باید رسمی و ادبی حرف بزنم...باید جمله هام رو با کلی آرایه و استعاره تزئین کنم....  

ولی یادم اومد من تو رو با همین زبون ساده شناختم....بلد نیستم با جمله های ادبی زیبا ازت تشکر کنم....یعنی نمی خوام...من خدا رو با تمام سادگیش دوست دارم... 

من دریای خودمو به خاطر سادگیش دوست دارم...اصلا همین سادگیشه که منو عاشق کرده....سادگی در عین بزرگی...  

من این سادگی رو بسیتر دوست دارم...من فقط اینو می دونم که عاشقتم....همین برام بهترین دلیله واسه بودن....واسه زندگی کردن و حتی نفس کشیدن....

می دونم که به حرمت این عشقه که نفس می کشم...می دونم این عشقه که منو بزرگ  می کنه...این عشقه که بهم بها می ده....  

من با تو فقط با تو و با عشق تو لیاقت انسان بودن پیدا می کنم...

عشقی که بدون تو نباشه معنی نمی ده....ناقصه....کامل نیست... 

کاش همیشه بچه می موندم....دوست دارم مثه بچه ها عاشق تو باشم...مثه بچه ها...کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم....  

می خوام مثه بچه گیام دوست داشته باشم....پاک و ساده....  

وقتی به دنیا میایم.... همه فکر می کنن کاری جز گریه بلد نیستیم...غافل از این که گریه مون واسه اینه که اومدیم به یه جای غریب که نمی دونیم چه جور جاییه...  

همه چیز و می دونستیم ...اما هیچ کس حرفمون رو نمی فهمید....آخه بقیه آدما خیلی وقت بود که اومده بودن و زبان مادری شون رو فراموش کرده بودن....  

اما هرچی می گذشت ما هم  مثه بقیه آدما شدیم ...تا این که بزرگ شدیم  و اصلا یادمون رفت از کجا اومدیم.... همه چیزویادمون رفت....زمین خاک  گیرایی داشت...همه رو گرفتار کرده بود...ما هم مثه بقیه....گرفتار شدیم.... 

کاش بر می گشتیم به کودکی.....

خدایا !!!!!!!  من می خوام بر گردم به کودکی..... 

                                                          می خوام برگردم.... 

                                                                                می خوام برگردم.... 

فاطمه    

 

  

  

  

 

ما همسایه خدا بودیم....  

   شاید مرا دیگر نشناسی، شاید مرا به‌ یاد نیاوری. اما من‌ تو را خوب‌ می‌شناسم. ما همسایه‌ شما بودیم‌ و شما همسایه‌ ما و همه‌مان‌ همسایه‌ خدا.  

یادم‌ می‌آید گاهی‌ وقت‌ها می‌رفتی‌ و زیر بال‌ فرشته‌ها قایم‌ می‌شدی. و من‌ همه‌ آسمان‌ را دنبالت‌ می‌گشتم؛ تو می‌خندیدی‌ و من‌ پشت‌ خنده‌ها پیدایت‌ می‌کردم.  

خوب‌ یادم‌ هست‌ که‌ آن‌ روزها عاشق‌ آفتاب‌ بودی. توی‌ دستت‌ همیشه‌ قاچی‌ از خورشید بود. نور از لای‌ انگشت‌های‌ نازکت‌ می‌چکید. راه‌ که‌ می‌رفتی‌ رد‌ی‌ از روشنی‌ روی‌ کهکشان‌ می‌ماند.یادت‌ می‌آید؟ گاهی‌ شیطنت‌ می‌کردیم‌ و می‌رفتیم‌ سراغ‌ شیطان. تو گلی‌ بهشتی‌ به‌ سمتش‌ پرت‌ می‌کردی‌ و او کفرش‌ درمی‌آمد.  

یادت‌ می‌آید؟ گاهی‌ شیطنت‌ می‌کردیم‌ و می‌رفتیم‌ سراغ‌ شیطان. تو گلی‌ بهشتی‌ به‌ سمتش‌ پرت‌ می‌کردی‌ و او کفرش‌ درمی‌آمد. اما زورش‌ به‌ ما نمی‌رسید. فقط‌ می‌گفت: همین‌ که‌ پایتان‌ به‌ زمین‌ برسد، می‌دانم‌ چطور از راه‌ به‌ درتان‌ کنم.  

تو شلوغ‌ بودی، آرام‌ و قرار نداشتی. آسمان‌ را روی‌ سرت‌ می‌گذاشتی‌ و شب‌ تا صبح‌ از این‌ ستاره‌ به‌ آن‌ ستاره‌ می‌پریدی‌ و صبح‌ که‌ می‌شد در آغوش‌ نور به‌ خواب‌ می‌رفتی. 

اما همیشه‌ خواب‌ زمین‌ را می‌دیدی. آرزویی‌ رویاهای‌ تو را قلقک‌ می‌داد. دلت‌ می‌خواست‌ به‌ دنیا بیایی. و همیشه‌ این‌ را به‌ خدا می‌گفتی. و آن‌ قدر گفتی‌ و گفتی‌ تا خدا به‌ دنیایت‌ آورد. من‌ هم‌ همین‌ کار را کردم، بچه‌های‌ دیگر هم، ما به‌ دنیا آمدیم‌ و همه‌ چیز تمام‌ شد.  

تو اسم‌ مرا از یاد بردی‌ و من‌ اسم‌ تو را، ما دیگر نه‌ همسایه‌ هم‌ بودیم‌ و نه‌ همسایه‌ خدا. ما گم‌ شدیم‌ و خدا را گم‌ کردیم...  

دوست‌ من، همبازی‌ بهشتی‌ام! نمی‌دانی‌ چقدر دلم‌ برایت‌ تنگ‌ شده. هنوز آخرین‌ جمله‌ خدا توی‌ گوشم‌ زنگ‌ می‌زند: «از قلب‌ کوچک‌ تو تا من‌ یک‌ راه‌ مستقیم‌ است، اگر گم‌ شدی‌ از این‌ راه‌ بیا».

بلند شو. از دلت‌ شروع‌ کن. شاید دوباره‌ همدیگر را پیدا کنیم...

‌عرفان‌ نظرآهاری‌

 

 

  

 

 

سبز باشید....        

نظرات 48 + ارسال نظر
کامران دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 01:23 http://cinemafestival.blogsky.com

سلام.
زیبا بود...
تبریک...

مجتبی دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 03:50 http://waterlily.bdl.ir

سلام فاطمه خانوم خوبید؟...
اول از همه باید از شما تشکر کنم که می آیید به وبلاگم این باعث می شه دلگرم بشم...خیلی خیلی ممنوم...
دوم اینکه آهنگی که واسه وبلاگتون گذاشتین از آهنگ هایی که خیلی خیلی بهش علاقه دارم...آهنگ های پائول ماریو معرکه است... و انتخاب شما هم به جا بود...بازم ممنون...
اما در مورد مطلبتون فقط می تونم بگم حرف دل بسیاری از ما آدم ها بود که گم شدیم...و همیشه تو دلهر هامون تنها موندیم...دریغ از اینکه هیچ وقت تنها نیستیم و یکی همیشه هست که خیلی به ما نزدیکه و عاشق ماست...کاش می تونستم درکش کنم...تو تموم لحظه ها...
اما واقعاً تو ذهن من بسیاری از آدمهای دیگه و حتی شما سوال هایی وجود داره که هنوز بی پاسخ موندن...
شاید برای یافتن پاسخ هامون باید به این عقیده اکتفا کرد که :
خدا وقتی نبودیم قصه را اغاز کرد پایانش را از خودش می پرسم... .همین!
در ضمن امیدوارم امتحانتتون رو خوب داده باشید و به نتایجی که می خواستید رسیده باشید.
من که اصلاض خوب ندادم هیچ کدومشون رو...
می بینمتون.

سها دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 08:09


سلام سلام ستاره. باز نگی خل شدم. خوبم یعنی فعلا خوبم.
خیلی خیلی قشنگ بود خانوم نظراهاری درست گفته. شاید این همسایه و همبازی دوران بچگی ما همون گمشده ای که همه ادم ها به دنبلش می گردن و تا پیداش نکنن اروم نمیشن. حالا بماند که گاهی چشم ادما کم سو یا حتی کور میشه و گمشده خودشون رو اشتباهی پیدا می کنن. یعنی همسایه قلبشون رو نمی شناسن.

خوب از دروز برات بگم که تا شب خونه دادشم پوسیدم. تو که می دونی من اهل یه جا بند شدن نیستم. امروز می خوام اگه بشه یه فعالیتی تو خونه بکنم. اتاقم رو اتاق تکونی بکنم. تو هم این کارو بکن حوصله ات هم سر نمیره. هنوز وقت هست کتابایی که دیروز خریدیم رو بخونیم. راستی مگه ما قرار نبود یه هدیه بگیریم چرا یکدفعه برگشتیم. اومدم خونه دیدم چقدر کار بیرون داشتم یادم رفته بود. پیر شدم دیگه.
بای

دلتنگ گل نرگس دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 08:42 http://Deltange-gole-narges.blogfa.com

سلام دختر گل با این اسم خوشگل. فکر کردم جدی جدی یکی از همسایه هامونی ولی انگار جدی جدی یکی از همسایه هامونی. خیییییییییییییییییییییلی قشنگ بود. می خوام گریه کنم چطور توی بچگی خدا رو نشناختم و به این راحتی دنیا رو طلب کردم. خدایا خودت کمکمون کن می دونی که آدم تو بچگی تجربه نداره یه چیزایی آرزو می کنه که شاید به صلاحش نباشه تو بهتر می دونی پس هممونو ببخش و برگردون به همون کوچه ی قدیمی با همون همسایه های خوب و صمیمی.

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 09:08

سلام دوست عزیز
موضوع وبلاگ شما خیلی خوبه ولی سعی کنید قالبتون رو عوض کنید قالبهای جدید به سیستم وبلاگ دهی اضافه شده

منم یک وبلاگ دارم اگه دوست داشتین آنتی ویروستون رو بدون دردسر آپدیت کنید میتونید وبلاگ منو ببینید
www.nod32us.mihanblog.com

اگه اومدی یک نظر هم بده منم مثل شما انتقاد پذیر هستم

یکی از بنده هاش دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 10:43

سلام عزیزم
باور کن منظور خاصی نداشتم
همین جوری اون شعرو گذاشتم
اخه دوسش دارم
میرم
اما نه الان
ببخش اگه نگرانت کردم گلم

آذرباد دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 17:55 http://485.blogfa.com

سلام همسایه...
با مطلبی با این عنوان به روزم خوشحال میشم بهم سر بزنید...
سبز باشید...
[گل]
فاطمه
---------------------------------------------
سلام همسایه ...
قطعا تمامی مطالبی که در وبلاگ شما قرار میگیرند از نظر من با ارزش و خواندنی ترین هستند
می خوانم و لذت می برم
امیدوارم پاینده باشید

بتول دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 22:36 http://hozemahi2.blogfa.com

بسیار جالب بود ...
به شما و ذهنت تبریک می گم ...
...

عارف سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 13:22 http://sense20.blogsky.com

کاش می شد دوباره متولد شد ...

کلبه تنهایی سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 14:21 http://khodaeshghast.blogfa.com/

خداوند عشق است.......عشق در آتش حسد نمی سوزد

سلام دوست عزیز و عاشق خدا....
وبتون و مطالبتون خیلی زیبا ست..زیباست چون درباره خداست..زیباست چون خدا زیباست....
من امروز با یه وب خیلی خوب به اسم؛اینجا دلم برای خدا تنگ میشود؛ آشنا شدم..بعد دیدم که تو قسمت لینکاش یه لینکیه که اسم قشنگ خدا توشه و اومدم اینجا...
خیلی خوشحال شدم که امروز با دوتا وب و دوتا عاشق خدا آشنا شدم.....


منم وبم درمورد خداست و عشق به خدا....خیلی خوشحال میشم و برام افتخاره یکی از عاشقای خدا پا تو کلبه من بزاره....

می خوام شما رو لینک کنم..اگه اومدید بگید که دوست دارید با چه اسمی لینکتون کنم.....

موفق و پیروز باشید

خدا, تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیستند و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد.


علی مظفر سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 15:58 http://alimozafar.persianblog.ir

سلام
خوب می نویسی و زیبا می شود خواند.
اسمان / ستاره .بهار خشکسالی(مراعات النظیرهایی که بی آنکه خودت بخواهی آمده است .
این رباعی ام تقدیم به شما که اصالت گفتارت را حفظ کرده ای .

عمریست که از بگو مگو میترسند
از پنجره های رو به رو می ترسند
اماده ی گفتن شده اند صد افسوس
از خنجر در زیر گلو می ترسند

بما نیز سری بزنید .
درود و بدرود

بانوی اردیبهشت سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 16:29

سلام همسایه
کمی که فکر میکنم، میتوانم به خاطر بیاورم همسایه بودنمان را!


سلام همسایه... (:

علی مظفر سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 16:57 http://alimozafar.persianblog.ir

در دفتر غایبان حضورش را کشت
فانوس شب تکیده ، نورش را کشت
ای فاطمه جان فاطمه (س)بد جوری
آنروز خدا سنگ صبورش را کشت
متشکرم و بدرود

علی۱ سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 17:09

سلام مطلبتون قشنگ بود.فقط یه توصیه دوستانه.لطفا مطالبتون رو کوتاه تر می نویسید؟؟
آخه من راستش زیاد حوصله ی مطالب طولانی رو ندارم...
یا علی

یکی از بنده هاش چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 08:15

سلام عزیزم
خیلی قشنگ نوشتی
گاهی با خودم میگم ای کاش به دنیا نمیومدیم
اما حالا که اومدیم
پس باید ثابت کنیم عاشق خدا میمونیم
تا بریم پیشش
مگه نه؟

بتول چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 12:17 http://hozemahi2.blogfa.com

من لینکت کردم عزیزم
...
من هم مثل شما تازه کارم
تازه چند ماهه شروع کردم
و مطالب شما رو هم خیلی دوست دارم قول میدم همیشه بهت سر بزنم ...
خوشحال می شم شما هم به حریم حوض من بیای ...

بتول چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:02 http://hozemahi2.blogfa.com

ببخشید عزیزم
تازه کار مال یه دوست دیگه بود اشتباه واسه شما نوشتم

مهدی چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 17:19 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

سلام.

این دلنوشته هم می تواند زبان حال خیلی از ما باشد. ما تو این دنیا خوب یاد می گیریم که فراموش کنیم. اینکه چی بودیم و از کجا اومدیم و ...

متن زیبایی بود.


ادامه یکی از کارهام رو نوشتم. ( این سکوتت نفسم می گیرد)
البته باز هم کاملش رو در ماندگارترین گذاشتم. خواستم بی خبر نباشه.

موفق باشی.

مرجان چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 17:55 http://www.coral-life.blogsky.com

سلام
فاطمه خانوم یه سوال؟
شما مکه بودید؟
یه سوال دیگه!؟
میشه لینکتون کنم؟!
یه چیز دیگه... خیلی عمیق می نویسی

سلام خوبی

جالب بود

پیش منم بیا

منتظرتما فاطمه خانوم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 08:45

سلام.دیروز خودم رو کشتم نتونستم برات نظر بذارم.
همون بهتر که نشد خیلی عصبانی بودم. عزیز معلوم که نوشته خودت هم قشنگ بود.
فاطمه پریشب خل خلبازیم گل کرد یه محفل قشنگی برای خودم درست کردم. یعنی درست شد بعد یکدفعه کلمه ها مثل یاقی ها به ذهنم هجوم اوردن اونقدر سریع می اومدن که فرصت نمی کردم بنویسمشون. اما چه فایده باید تموم شعرهای نابم پاره بشن. شعری که شاعر نداره چه ارزشی داره. جدا دلم برای نوشته ها و شعرام می سوزه. و قلبم رو به اندازه همه دردهام به درد میاره.
اسمونی باشی اسمونی من.

محمد حسین پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 12:37 http://mha7274.blogfa.com

سلام اول اینکه مطالب بسیار زیبایی نوشته بودی
دو ماینکه ببخشید چند وقتی بهت سر نزدم
و سوم اینکه ببخشید که اینقدر دیر اومدم و منتظرت گذاشتم
موفق و پیروز و سبز باشی

هیچ پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 20:28 http://www.kolbeyeroyayieman.blogfa.com

روزی از روزها
شبی از شب ها
خواهم افتاد و خواهم مرد
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم
تا هر چه دور تر بیفتم
تا هر چه دیرتر بیفتم
هر چه دورتر و دیرتر بمیرم.
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم
افتاده باشم و جان داده باشم
همین...

بانوی اردیبهشت جمعه 12 تیر 1388 ساعت 01:20

ممنون دوست خوبم بابت لطفت (:

هیچ شنبه 13 تیر 1388 ساعت 10:52 http://WWW.KOLBEYEROYAYIEMAN.BLOGFA.COM

بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم که بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند
بگذاریم که غریزه پی بازی برود
کفشها را بکند و به دنبال فصول از سر گلها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک
چه در زیر یک درخت
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شایداین است :
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.

میثم شنبه 13 تیر 1388 ساعت 13:59 http://www.choushal.blogfa.com

سلام فاطمه خانوم
اول از همه بگم پست هات خیلی جالب بود
بعد منظورم مکالمه و نامه نگاری بود عزیزم

فرزند آدم شنبه 13 تیر 1388 ساعت 14:47 http://www.calmly-solace.blogfa.com

سلام
موفق باشید وبلاگ آرومی دارین...

مرجان شنبه 13 تیر 1388 ساعت 15:11 http://www.coral-life.blogsky.com

سلام دوستم
اومدی پیشم فاطمه جون؟ جواب دادم بهتاااااااااا

هیچ شنبه 13 تیر 1388 ساعت 21:40

دوست‌ من، همبازی‌ بهشتی‌ام! نمی‌دانی‌ چقدر دلم‌ برایت‌ تنگ‌ شده. هنوز آخرین‌ جمله‌ خدا توی‌ گوشم‌ زنگ‌ می‌زند: «از قلب‌ کوچک‌ تو تا من‌ یک‌ راه‌ مستقیم‌ است، اگر گم‌ شدی‌ از این‌ راه‌ بیا».


بلند شو. از دلت‌ شروع‌ کن. شاید دوباره‌ همدیگر را پیدا کنیم...
شاید.........................

فاطیما یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 11:05 http://www.khodam0okhodet.blogfa.com

سلام.عالی بود.ساده میگی ولی به دل میشینه.متنایی که از اشخاص دیگه هم میزنی با سلیقه انتخاب میکنی.

یکی از بنده هاش یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 13:33

سلام فاطمه جونم
خوبی؟
مرسی که اومدی پیشم
چند وقتی نیستم
فعلن یا حق

هما یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 13:43 http://sonnet.blogfa.com

سلام عزیزم
ممنون که بازم اومدی . خوشحال شدم .

من خودمم اون تصنیف رو خیلی دوست دارم .
فوق العادست .

بازم نوشته هاتونو خوندم .
خیلی قشنگن .

موفق باشی .

بریدا یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 16:19 http://faslejadid.blogfa.com

تو هم تنهایی؟مثل من...من مدتهاست نمی نویسم..این روزا از همیشه تنها ترم...حتی خداهم...بگذریم.

هیچ یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 18:34

خواستی که باشم!
دراین بودهای ناپیدا...
دراین ناپیداهای تلخ...
هستم!
شاید که فریادم را شنوا باشی...
یا اسمع السامعین!
خسته ام!
خسته تر از بهانه های همیشگی
چشمانم برای اشک های دوباره تکراری شده اند...
دستان ملتمسم را پذیرا باش
که جز برآسمان امیدی نیست...
الهی و ربی من لی غیرک!
تو نباشی
تنهایم!
تنهای
تنها
.
.
.

علی۱ یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 19:12

سلام تولد مولا علی مبارک

آذرباد یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 19:38 http://485.blogfa.com

پُرم از واژه های احساس

اما...

به گمانم سرما خورده ام ...

سلام با غزلی تازه شما را به انتظار نشسته ام
نشسته ام تا بیایی
من با فنجانی از چای داغ پذیرای تو ام


اما من هنوز شیفته دل نوشته های تو ام
مثل همیشه
ساده
معصوم
پاک

برایم دعا کن بانوی من

هما یکشنبه 14 تیر 1388 ساعت 19:48 http://sonnet.blogfa.com

سلام عزیز

کامنتت فوق العاده بود
خیلی لطف کردی
واقعا خوشحال شدم

ماهی تنها دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 00:02 http://onlyabadan.blogsky.com

لاله لاله گل باغم آرزوی دارو ندارم توکه هستی منم که هستم بین تموم عاشقا دل به تو بستم

هیچ دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 00:53

من می دانم؛

می دانم روزی از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد.

من آن روز کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا؛

بوی خوش آمدن یار همه را با خبر کند؛

و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد.

من تو را عشقت را حتی دوست نداشتن هایت را در سینه ام در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد...

مجتبی دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 00:53 http://waterlily.bdl.ir

سلام
خوبی شما...
من که اصلاً خوب نیستم...وبلاک من هنوز باز نمیشه و خیلی برام سخت می گذزه...

مرجان دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 13:18

سلام
نیستی خانومی؟! کجایی؟ پیشم بیا

آذرباد دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 16:32 http://485.blogfa.com

سلام
اگر میدانستم به اعتکاف روانه ای
دامنت می گرفتم
و به التماس میخواستم
برای همه واژه های مبتلا به واگیری دعا کنی
اگر میدانستم
از تو می خواستم
گوشه چشمی به گدای گوشه نشین
داشته باشی
از تو می خواستم
برای سمفونی دل بیقرارم آهنگی بسازی
اگر میدانستم از تو میخواستم
برای فرصت های نامراد از دست داده ام دعا کنی
دعا کنی تا
در خواب آنهمه اقاقیها دستانم بوی تو را به خود بگیرند
ببخشید
برایم دعا کن
من برای تمام دعا های تو آمین میفرستم

مجتبی سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 02:42 http://discovering.mihanblog.com

سلام...
حالا که امتحاناتتون تموم شده بیش تر از پیش منتظر لحظه به لحظه ی مطالب بسیار تاثیر گذار شما در این وبلاگ هستیم...دیگه به دست نوشته های از ته دل براومده ی شما عادت کردیم...!
امیدوارم هرچه زودتر پست جدید در وبلاگتون بذارید...
راستی شاید تعجب کنین ولی از اونجا که وبلاگم هنوز داره به خاطر اشتباهات دیگران پیام service unavilable می ده تصمیم گرفتم یک ولاگ جدید با موضوعاتی کاملاً علمی و جدید درست کنم شاسد به درد کسی بخوره و به جای اینکه وقتشو توی اینترنت به بیهودگی صرف کنه یه چیز یاد بگیره!
شاید با این وبلاگ بتونم ذره ای بی نهایت کوچک از آفرینش خدای مهربون رو به علاقه مندان نشون بدم.
حتماً به وبلاگ جدیدم یه سری بزنین...من لینک شما رو در اونجا هم قرار دادم...اگه دوست داشتید آین ادرس رو هم در وبلاگتون لینک بدید...
خیلی خیلی خیلی ممنوم!
سبز باشید

مجتبی سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 03:24 http://waterlily.bdl.ir

دوباره سلام
یادم رفت بگم که وبلاگ جدیدمو با عنوان:
راز جهانم را کشف کن
لینک بدید...
............................................
نمی دانم دست هایم برای چه خاکی اند؟
نمی دانم چرا ساعت ها نگرانند...
قلبم بی صدا می تپد...
من از کنج زمین هم طرد شدم..
غروب آشنایی غریب
می پرسد از من...:
کی می رسد که طلوع تو آخرین غروب من باشد!
.............................................
متن بالا بعد از مدتهای مدیدی که حس شاعری رو از دست داده بودم چن روز پیش از دلم تراوش کرد!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 10:23

آه ای جدایی....



بی تو دلم در جستجوی کوچه ای است ، کوچه ای که به باغ یاد تو بپیوندد...

م چهارشنبه 17 تیر 1388 ساعت 17:02

سلام سنگ صبور من. حتما این چند روز حسابی با خدا حال کردی. خوش بحالت. ما که امسال لیاقت نداشتیم. این چند روزه که نبودی بدجوری مریض بودم. یعنی هستم. فقط کتاب می خوندم الن مامانم اومد گفت کتاب چی می خونی لااقل بشین دعاهای امروز رو بخون. یکدفعه گفتم خدا تا حالا کی صدای منو شنیده که این بار بشنوه. همون لحظه از خودم از خدا حتی از مامانم خجالت کشیدم. یاد پارسال افتادم یادته چه حالی داشتم بعد از امتحانای پایان ترم یک دیوونه به تمام معنا بودم. که شب قبل از اعتکاف رفتم مسجد به خدا گفتم خدایا دلم می خواد یه جا برم که نه آب باشه نه آبادی. نه آدم باشه و نه مزاحمی. فقط یه جا که آرامش پیدا کنم. خدایا خیلی خسته ام. به قول خودت وقتی قصد کاری رو نداری جور میشه نمی خواستم برم اعتکاف ولی خود خدا دعوتم کرد. گفت برای چی بری جایی که تنهایت بیشتر بشه بیا پیش خودم تو آغوشم تا آروم بگیری. رفتم دورترین نقطه شهر. جایی که هیچ کس نمی شناختم. و خدایش هم آروم شدم. دیگه خسته نبودم و از فرداش که تولدم بود روز تازه ای رو شروع کردم. یه روز قشنگ. اما خودت دیدی که چه بلای سرم اومد. دیگه انگیزه ندارم. دیگه عشق نیست که بخاطرش عاشقانه خدا بزنم. آره بی لیاقتم ایمانم سست بود. الان رابطه ام با خدا عادی شده. مثل عاشقا نیست. اون جوری نیست که منو خودش دوست داریم. چون خودش نخواسن و نذاشت که دیگه عاشق باشم. وگرنه من که این همه سال باخیال خام خوش بودم. اون موقع هم می دونستم عشقی در کار نیست ولی می خواستم که عاشق بمونم اما حالا دیگه خود خدا نمی خواد. باور کن همین طوره. امام سجاد تو صحیفه سجادیه میگه. خدایا مناجات من رو مثل دعای عاشقان کن. چون عاشق دست از طلب برندارد تا کام دل برآید.
فاطمه ی من کاش نیروی دوستیمون پیشت بیاد و بهت برسونه که دعام کنی. دیگه چیزی از خدا نمی خوام هیچ وقت نخواستم. فقط ازش بخواه لطفش رو ازمن دریغ نکنه. خیلی تنهام. دلم هوای خدا رو کرده. می دونم بیای حتما به وبت سر می زنی. پس یاد منم باش. فردا که سر کار نمیری پس یه زنگی به من بزن. یاعلی.

بانوی اردیبهشت پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 05:25

اومدم سلامی عرض کنم همسایه. (:

Vشاهی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 11:33 http://www.iranbaner.tk

سلام دوست من . حالت چطوره ؟ خوبی ؟
وبلاگ قشنگی داری ، مطلبات منوکشته ...
خوشحال میشم به منم سر بزنی .
راستی من یه سیستم تبادل بنر فوق العاده پیشرفته هم دارم که تو ایران تکه ، اگه میخوای آمارت بره بالا ثبت نام کن، ضرر نمیکنی
WWW.IRANBANER.TK
موفق باشی دوست عزیز . خوشحال شدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.