.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

جاده ای که گمان می کنم درختانش سبز بودند...

      

 

نزدیک غروب بود و داشتم به خورشید نگاه می کردم که کم کمک نورش بی فروغ می شد....

دنیا دیگه داشت آروم می شد....

دیگه صدایی نبود...

همه جا آروم شده بود...

دیگه خبری از شلوغی روز نبود...

تنها بودم....

خسته بودم...

داشتم تو کوچه پس کوچه های دلم راه می رفتم...

بی هدف راه می رفتم...

دستام یخ کرده بود...

سردم بود...

فقط می رفتم...

نمی دونستم کجا...

دلم پر از گلایه بود اما نمی دونستم چرا...

فقط می دونستم باید برم...

همینطور که می رفتم،به یه دو راهی رسیدم...

نمی دونستم باید کجا برم...

فقط می دونستم باید برم....

و رفتم...

یه راهو انتخاب کردمو رفتم...

هنوز راه زیادی نرفته بودم...

که یه  دفه خوردم زمین...

اونقدر بد افتادم که فکر می کردم واسه همیشه زمین گیر شدم...

حس کردم دیگه پاهام قدرت حرکت نداره....

اما یه چیزی، یه صدایی ته دلم می گفت پاشو...

می گفت دستتو بده به من و بلند شو...

می گفت خودم کنارتم...غصه نخور...

بهم گفت راهتو اشتباه اومدی...

برگرد...

بلند شدم...

تونستم بلند بشم و بایستم...

با این که خسته و زخمی بودم....

برگشتم...

و دوباره به راه افتادم....

حالا می فهمم که چرا زمین خوردم....

خدایا حالا می فهمم که زمین خوردم تا خیلی چیزا رو بفهمم...

حالا فقط میتونم بگم که...

خدایا شکرت...

 

 

 

 

سلام...

امیدوارم خوب باشید و زندگیتون حتی یه لحظه خالی از وجود خدا نباشه...

راستش یه چند روزی رو بی خیال درس و دانشگاه و کلا بی خیال زندگی شدم و دارم میرم مشهد...

چند وقت بود که منتظر این سفر بودم....

و حالا این سفر تنها چیزیه که می تونه بهم کمک کنه...

یه چند روزی نمی تونم بیام...

دیگه ببخشید...

و اما حرف آخر از کتاب فوق العاده ی مائده های زمینی اثر آندره ژید....

آرزو مکن خدا را در جایی جز همه جا بیابی...

هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد...

هماندم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند ما را از خدا بر می گرداند....

مثه همیشه...

سبز باشید...

 

 

 

از سفر برگشتم... 

ممنون که تو این مدت بهم سر زدید.....

نظرات 25 + ارسال نظر
یکی از بنده هاش شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 14:02 http://labkhande2st.blogfa.com

سلام عزیزم
اولیم این دفعه
راستش هنوز متنتو نخوندم
اما میام گلم
فقط اومدم ازت تشکر کنم که اومدی پیشم
فعلن یا حق

یکی از بنده هاش شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 14:14 http://labkhande2st.blogfa.com

خوندم گلم
خیلی قشنگ بود
خیلی
داری میری مشهد؟
تو رو خدا دعام کن
خیلی دعام کن
خیلی
اصلن از روزهام راضی نیستم
ای کاش همیشه شب بود!!!!!!!!!
برای روزهام دعا کن و سلاممو به اقا برسون
دوستت دارم گلم

آیدین شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 16:32 http://gomrietalaye.persianblog.ir

چون خوشه ی انگوری
ترا چیدم
از باغی تمام سنگ
و پر زودوده
تا در نهایت خود
نمانت سازم



فاطیما شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 19:39 http://www.khodam0okhodet.blogfa.com

سلام.مثل همیشه عالی.ما رو هم دعا کن.خوش بگذره.

منصور یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 ساعت 19:35 http://hafezipour.blogfa.com

می گویند باید برایت بنویسم تا حالم خوب شود!
برایت می نویسم که یادت نرود
که انگار بعضی حرف ها را هر قدر هم که تکرار کنی ،
باز در فاصله ها گم می شوند
و نمی رسند به جایی که باید.
بنویسم که دارم عادت می کنم
به این کوه ها و جنگل ها و ابرها و خاک و هوایی که نشسته اند بین ما .
که انگار عادت کرده ایم به نبودن آن یکی
و خودمان هم هنوز باورمان نشده است
که گهگاه دلمان
- و شاید فقط دلم -
برای همدیگر
- و شاید فقط برای تو -
تنگ می شود
و عادت کردن دارد همان حرف اول تکراری شدن می شود ...

با سلام - از وبلاگ زیبا و شیدایی شما دل زنده شدم شما را در جمع دیگر دلشدگانم قرار خواهم داد به این امید که مرا هم به بانام گلستان آرزوها در کاخ امیدت راهی باشد

معین دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 12:05 http://amir-hoshang.blogfa.com

سلام به همه رفقا........
با مطالب زیر اپم.......
پیش ما بیاین!

جالبترین آمار از برج میلاد
اولین قربانی تصادف در ایران !
ریشه نام کشورها
کروبی: یا من یا موسوی با احمدی‌نژاد به دور دوم می‌رویم!!!!!
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است.....
ازدواج به سبک شخصیت کارتونی شرک
شامپاین اسلامی!!!
نماز شب:
محمود احمدی نژاد !!!!!!!!!
سگ بسیار باهوش و نتیجه اخلاقی جالب
منطق و قانون
قرتی خانم احمق !!!!!!!!!!!!
پسرک
داستان یک سیب
باور ذهنی
چرخه....
کارتون......یادش بخیر
افتخار.........
موزو انشاء : عزدواج ! (طنز)
استخاره انلاین!!!!
پسونک های مدرن بچه ها
باور هایی برای زندگی بهتر!
راهکارهایی ساده برای جلوگیری از احساس کسالت و بیهودگی
دوست داشتنی شوید بدون نظر
لعن علی عدوک یا علی و فاطمه........اولی و دومی و سومی و عایشه
امروز، آخرین روز دنیاست
کروبی: ساسی مانکن به دیدار من آمده بود !!!!
خودت را دست کم نگیر
نقد مکاتب و فرقه ها........
لعن علی عدوک یا علی........
الهم عجل لولیک الفرج
نامه تاریخی 6/1/68 امام(ره) به منتظری+ تصویر نامه

منتظرتونم!
(((((بی خبر اپ میکنی!!!))))

پری دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 14:04 http://pari-raha.persianblog.ir

متن قشنگی نوشته بودی فاطمه جان. کاش همه ما از این زمین خوردنها درس بگیریم. گاهی زمین میخوریم اما بدون اینکه به علت زمین خوردنمون پی برده باشیم زخمی و مالی بلند میشیم و با پای خودمون تا قعر دره پیش می ریم...
گاهی واقعاْ سخته. من خودم تو بعضی اتفاقاتی که برام رخ میده مردد و سردرگم میمونم فاطمه. با خودم میگم شاید خدا با اینکار میخواد میزان استقامتمو بسنجه... میزان ایمانمو... یا شاید مثل نوشته تو میخواد که برگردم...
اون لحظه اوج استیصال منه... خیلی سخته تو همچین شرایطی قرار گرفتن. شرایطی که من بارها و بارها تجربه شون کردم و درست یا غلط با عقل ناقصم تصمیم گرفتم که برم یا برگردم... تو اون لحظات فقط این جمله دلمو گرم کرده که: خدایا به امید خودتم. تنهام نذار... راهو نشونم بده...

مهدی دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 15:02 http://www.mahdifm62.blogfa.com

خوب که فکر می کنم می بینم منم از این زمین خوردن ها داشته ام. یعنی فکر می کنم خدا به همه ماها بعضی جاها یه تلنگور می زنه که به خودمون بیایم.

کاش این و قبل رفتن به مشهد بخونی و یادت باشه که ما رو هم دعا کنی. سلام ما رو هم به ایشون برسونی.

موفق باشی.

مجتبی سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 14:33 http://waterlily.mihanblog.com

سلام فاطمه خانوم امیدوارم شاد و سرحال باشید و همه چیز بر وفق مرادتون باشه...مطلب ایندفعه هم خیلی دل نشین و تاثیر گذار بود...به منم یه سری بزن خیلی خوشحال می شم...منتظرم....

مهران چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 17:27 http://m-e53.blogfa.com/

سلام خسته نباشین مطالبت جالب و خواندنی است به ما هم سری بزنید ممنون میشم

محمد پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 14:09 http://roshanmak.blogfa.com/

سلام

امیدوارم که حالت خوب باشد

مطالبت واقعآعالیه و دلپذیره

امیدوارم همیشه در کارهایت موفق باشی

به من سر بزن

فعلآ بای بای

نیلوفر آبی شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 03:18 http://waterlily.mihanblog.com

یادم می آد لحظه هایی رو که در آغوش خدا بودم...چشم هام بسته بود و فکر می کردم چقدر تنهام...یادم می اد لحظه هایی که شاعر می شدم و فکر می کردم چقدر سنگدلم...یادم میآد اون لحظه هایی رو که تو بارون قدم می زدم...و فکر می کردم چقدر بی احساسم...یادم میآد لحظه های عمرم رو که عین برق و باد گذشتن و الان دورم از اون لحظه های ناب...لحظه هایی که به رنگ اسمون بودند و من قدرشون رو ندونستم...چن روز دیگه یه عدد دیگه به عمرم اضافه می شه...باید خوشحال باشم یا ناراحت...می دونم خدا همه ی آدما رو دوس داره و هیج وقت ازشون دل نمی کنه...می دونم خدایی دارم که مهربونیش قابل وصف نیست...و می دونم که من خیلی خیلی گناهکارم...اما نا امید نیستم...باید یه بارم که شده دلمو بدم به آسمون...چن وقته که ستاره ها از غربت چشمام غمگین ان...یادش بخیر اون شبا...ستاره ها محرم راز من بودند...
فاطمه خانوم الان تقریباْ صبح شده و این حرفا یه جورایی تو دلم گیر کرده بود و دوست داشتم به یکی که که حرفمو می فهمه بگم...
امیدوارم سفر خوبی رو داشته باشی و سالم و تندرست برگردی...
گاهی سفر آدمو از دل مشغولی ها دور می کنه و یه فرصتی به آدم می ده تا بتونه به چیزای با ارزش دیری تو دنیا فکر کنه...
اگه وقت کردی یه سری به وبلاگ من بزنید...منتظرما...لحظه های خوبی داشته باشید.

آیدین شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 09:36 http://gomrietalaye.persianblog.ir

آواز گندم دست وپا گیر است
با من بمان ، مجنون به زنجیر است
چشمان غمگینت کجا درجستجو یند
دیوانه دشت جنون پیر است
دیریست درمن ،بوی ماندن کهنه گشته
ازاین جهت دستم زمین گیر است
آواره چشم تو قلب آسمان است
دیگر نگو تقصیرتقدیر است
چشمت برایم قصه ای دیگر ندارد
فردا تبسم کردنت دیراست
گفتی دلم می خواهد اینجا من بمانم
گفتم که گندم ،دست وپا گیر است.
.
.
.
خب به سلامتی از سفر هم برگشتی هاااا؟
زیارت قبول خانوومی
ان شاالله سال بعد همین موقع بری مدینه و کربلا
شاد باشی خانوومی

منصور شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 18:59 http://hafezipour.blogfa.com

از حضور سبز شما در وبلاگم و همچنین قرار دادن نام گلستان آرزوها در صدر وبلاگ دوستانتان موجب افتخار من گردید از این رو غزل زیر را با احترام تقدیم قدوم پاکتان مینمایم

گدای گوشه نشین


من میترسم ...

نمیدانم کجا خواندم ؟!

" متکدیان شهر را جمع خواهند کرد"

من میترسم

من از اینکه گدایان را به پستو خانه ها برانند میترسم

میترسم ...

تو بگو بهار نیامده به گلستان آرزو های من

مرا هم خواهند گرفت؟

اصلا" مگر می شود؟!!

مگر کدامین زندان هارون گنجایش اینهمه گدایان شهر را خواهد داشت!!؟

من میترسم ...

من از رسوایی حبس میترسم

من از حبس نمیترسم

من ... خیلی وقت است که در حبسم

من در اینجا

دور از تو

در قهقرای زندان نه توی مرگ اندودم

من در تبعید

من از حضور کم رنگ تو در قلبم میترسم

من از آسمان بی ستاره

من از سالهای بی بهاری

من از خشکسالی دلتنگی های بی تو میترسم

ای بهار نیامده به گلستان آرزوهای من

من از قحط سالی سال بی باران میترسم

گفتم انگار گدایان شهر را جمع میکنند...

تو بگو !؟

مرا هم خواهند گرفت؟

من میترسم ... میترسم

هنوز دستانم از آن همه دراز دستی سوی تو

باز سوی تو دراز است

با این حال ... باز میترسم

من از آنکه دستانم خالی از پیش تو برگردند میترسم

میترسم...

می گویند گدایان شهر را جمع خواهند کرد! مرا هم هم خواهند گرفت ؟!!

اما به آنها چه مربوط؟!!

من در این شهر – فقط – به گدایی عشق تو نشسته ام

تو بگو ... من مستحق مجازاتم؟!!

من گدا ، گدای کوچه نشین مهر توام

اما نمیدانم چرا....

چرا هیچ وقت در کاسه گدایی من

حتی یکبار

فقط یکبار محض خاطر خاطره

سیمی،

زری ،

سکه ای ....

نه ... نه ...

فقط بوسه ای به لبان خشکیده ام آنهم به صدقه...

چیز زیادی که نخواسته ام؟!!

می بینی؟!! تو هم مرا نمی بینی ...!!!

مثل همه کس که از کنارم میگذرند ، میگذری !!

می گویند گدایان شهر را جمع خواهند کرد

تو بگو....

آیا مرا هم خواهند گرفت ؟!!

سها شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 23:37 http://derakht-anjir.blogfa.com/

سلام عزیز مهربون.
فاطمه جان بعضی چیزا رو نمیشه رو در رو گفت. مثلا نمیشه تو چشمای مهربون تو نگاه کرد و بخاطر تمام مهربونی های که در حق من کردی ازت تشکر کرد. نمیشه کلام پاک دوست داشتن رو به تو گفت. چون تو پاک تر از اونی که من جرات کنم بگم دوستت دارم و برام عزیزی و ازت ممنونم که همیشه در کنارم بودی.

مهدی یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 16:02 http://www.mahdifm62.blogfa.com

سلام.

ممنون از دعا. ممنون از حضورتون تو ماندگارترین. کمی دیر گفتید و آهنگ ها رو آوردم که به میثم بدهم اما از خوش شانسی ایشان در سایت نبودند و امروز در حال استراحت در خانه!!!!!!!

مهدی دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 17:44 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

سلام.

خوبید؟

مشهد که خوش گذشته؟

یک پست جدید در راستای پست جدیدی که در ماندگارترین گذاشتم، گذاشتم.

چقدر پست تو پست شد!!!

بهار سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 18:28 http://baharane13.blogfa.com/

سلام
فقط میتونم بگم بسیار زیباست
سعی کردم بیشتر مطالب وبلاگتون را بخونم
عالی بود
تبریک میگم.دل و قلم زیبایی دارید.
موفق باشید و سربلند

هیچکس سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 23:34 http://mohsen1387.blogfa.com/

فاطمه خانم سلام
باید ببخشی که اول متنتو برداشتم بعد ازت اجازه گرفتم.
اگه موافق نبودی که متنتو کپی کردم بگو از وبلاگم ورش دارم.
تقصیر خودت که چیزی رو نوشتی که حرف دل من!!!!!!!!!!!!!!!

معین چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 08:57 http://amir-hoshang.blogfa.com

دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست

آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.

آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره که بی بهاست

آهن به از اوست
*****
زیارت قبول

یکی از بنده هاش چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 12:04 http://labkhande2st.blogfa.com

سلام
هنوز نیومدی؟
دلم برات تنگ شده
اومدی حتمن بیا پیشم
منتظرتم گلی

مهدی پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1388 ساعت 19:19 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

پست جدید در مورد مشهدو زیارتت نمی گذاری؟
من که باید کم کم خداحافظی کنم. وبم رو باید تحویل مسعود بدم!!!!!

تا من باشم دیگه تو ماندگارترین معما طرح نکنم.

شبنم شنبه 2 خرداد 1388 ساعت 13:26 http://sanghasaburand.blogsky.com

راستی!من با اجازه لینکت کردم!

کامران یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 01:11 http://cinemafestival.blogsky.com

ماه سیلی خوردو بلعید غم باد سپهر پر برف ، بوران و باد

آنگاه که به زمستان سپردی لب داغ بهار از خیانت کرد تب

دانه های ستبر و سخت چون سنگ قلبم را دریدی ،بر تو ننگ

دوزخ از بهشت وجودم سر زد ایمان را به فلک چوب تر زد

شوفاژو لوستر روشن ساختی شومینه و شمع کشتی ، سوختی

بی درنگ پر کردی آن سیاه تفنگ تنم را نه ، روح هم خورد فشنگ

ارام که نشستی بر تخت بلوطی شهید شد و نگون بخت طوطی

همان دم با دست خونین گیس بافتی بجای حنا خود را ،در ابلیس یافتی

اشک جام و هوشیاری من جم غرق می خانه شدی تو در غم

چنگ شیطان با شهوت شنیدی در حالی که مرا کنار سازم دیدی

پروانه را با خشم از کاخ نمودی برون خوک کمالت به لجن آوردی اندرون

ای مرغ ،در عجبم هستی بسان خروس زدی بر جای جای دشمنم تو بوس

تو طاهر نیستی و هستی چابلوس به سخره گرفتی عشقِ پور طوس

ز خاکم پیشکش کردم فیروزه انگشتر نداری لیاقت ، جواهر عفریته باختر

لجن کشیدی تابلوی نقاشی و کتاب فروختی شرف را به سیخ کباب

تو دانی همه عمرم دادی به آب؟ به جبران آن دوزخ داری تاب؟

شعله سرخ کردی تو چوپ قلم بدان ای هند ،من در لوای عُلَم

به زجر آورد ایل تو تاریخ را به کندی کشیدید برق تیغ را

داعیه داشتی هستند عین تمساح پیر که اکنون می نامی یال شیر ؟

بهتان ، کتمان و نامردی تیرتان سلاح شماست ، کو شمیشرتان؟

می گفتید که بر عهد و پیمان و وفا ندارید مثل نامردان خبط و جفا

به استقلال می دانید خود کفا که با غل بریدید سرم از قفا

برای خود اندوختید افکار زشت خیال باطل روید در بهشت

کدام وحشی را در تمدن یافتند؟ به انسانیت با هجوم تاختید

ز عصر جدید فقط دیدید دانشگاه که مالا مال شد زغم استاد ،جان کاه

بجای اندیشه و راستی هر گاه نبود تفریح و عاقبت زایشگاه

جادو و خرافات شما ای عجوزه ها که چهار سکه نکند جدا از دیوزه ها

به سجده افتید و بخوانید نماز نه اسلام هر آیینی نیاز

کلام و آیه و حرف ندارد سود به تورات و انجیل و قران هست زود

شما را همان به ره روید به غار در افکار پوسیده بتارید تار

درس من بیستون ،میکنم یاد که منطق گریخت از دست فریاد

ومظلوم گشتم و افکنید خار شجاعم ،مردم با خدایار

کلام را کوتاه کنم از قوم تو که قرن ها باقی هست جرم تو

محسن رمضانی پنج‌شنبه 14 خرداد 1388 ساعت 21:05

امروز داشتم از غصه میترکیدم اما گریه نمیکردم.وارد گوگل شدم و ناخواسته کلمه (ناامیدی)رو سرچ دادم.وارده وب لاگه شما شدم.داشتم متون وبلاگو میخوندم که انقد این موزیک و متن منو تحته تاثیر قرار داد که صورتم از اشک خیس شد.
ازت ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.