.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

من و این جاده ها...

هوالغریب...



من و این بی قراری های مدام...


من و این داغ شدن ها که کارم را به گر گرفتن می کشاند که با سر می شتابم به زیر دوش ِ آب یخ ... درست مثل زود پزی که وقتی آب رویش بریزی بخار می کند و بعد هم مثل بید بلرزم و مادرم یک عالمه غر به جانم بزند که قیافت مث مرده ها شده و بعد یک عالمه تهدیدم کند که اگر این بار ازین دیوانه بازی ها بکنی من میدانم با تو!!!



و بعد بخندم و برایش دیوانه بازی در بیاورم تا بالاخره بخندد و یادش برود که تا چند دقیقه قبل داشت با من دعوا میکرد که خدایا این دختر ِ خل چی بود به من دادی!!!


و بعد در دلم بگویم که اگر آب یخ نبود قطعا من هزاران بار مرده بودم و این دوش آب یخ برای من دقیقا حکم همان آب یخ ریختن روی زودپز را دارد که اگر آب رویش نریزی منفجر میشود...


به خنک شدن های ِ بعدش می ارزد... حتی اگر هنوز دستانم یخ ترین باشد و لب هایم مثل مرده ها کبود!!!




+ نشسته ام به راه این جاده ها...
نشسته ام به راه ِ همان ِ راهی که آن روز تو را برداشت و با خودش برد

همان جاده ای که ...

هیچ نگو!!!میخواهم تنها نگاهت کنم ....