.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

تنهایی

هوالغریب... 

 

گاهی وقت ها لجت می گیرد...از خودت...از زندگی ات که گاهی می مانی چرا این قدر به هم پیچیده...گاهی یک نامه آن چنان تو را به هم می ریزد که دوست داری زمین دهن باز کند و دیگر تو نباشی...  

برخلاف ظاهر آرامت گاهی دوست داری که فریاد بزنی...  

گاهی اوقات هیچ چیز آرامت نمی کند...هر چه دست و پا میزنی بدتر فرو می روی و غرق میشوی...  

گاهی دلت می خواهد بر سر دنیا فریاد بزنی که چرا حتی یک نفر هم حاضر نیست تو را ببیند...  

گاهی آن قدر کوچک می شوی که هیچ گاه پر نمی کنی تنهایی را...و می دانی که هیچ گاه هم پر نخواهی کرد... 

 

گاهی آن قدر به هم میریزی که شب هم برایت حکم کابوس پیدا می کند... 

 

گاهی... 

گاهی... 

 

و یک عالمه حرق دیگر که به احترام تمامشان تنها به همین سه نقطه اکتفا می کنم... 

 

با وجود تمام این حرف ها هنوز می دانم که خدای من هم بزرگ است...شاید یک روزی نجاتم داد... 

شاید یک روز تمام این شکنجه ها تمام شد... 

 

شاید... 

 

تنها همین...