.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

این حقم نبود!!

هوالغریب....



میشه بغلم کنی؟!


یادته دیشب اینو بهت گفتم؟ بغض کردم و ی گوشه آروم نشستم... نشستم و سرم بین زانوهام بود... تو که منو می شناسی... می دونی هر وقت اینجوری بشینم ینی اوضاع خرابه...نمی دونم چن ساعت ولی ساعت ها این مدلی نشستم و بات حرف زدم خدا...نصفه شب شده بود که بالاخره خوابم برد...


خدایا میشه بغلم کنی؟!


این همه تنهایی حق ِ من بود؟!


تا به کجا می برد این دل مرا؟!!!

هوالغریب...



از تماشای یک پرنده سرمست میشوم و به تو پل میزنم!!!


به تو میرسم حتی اگر مدت ها باشد که دیگر پلی در کار نباشد...


و سکوت به احترام تمام دردهای خفته در این چند خط !!!!



+ تا به کجا می برد این دل مرا

سوی فنا می برد این دل مرا


( دشت جنون *** علی زند وکیلی)


فقط مرا دعا کن

هوالغریب...



خدای من


آنقدر نام ِ غریبت را بالای تمام نوشته هایم نوشتم که ...


فقط تو را دارم...


خدای من...سنگ صبور ازلی من...


این روزها مدام لب هایم زمزمه می کند... خودت می دانی چه می گویم با تو...


این روزها دلم دعا می خواهد...دعایی که ...




+ کجا کجا صدا کنم رسد صدای ما

خدا خدا فقط به تو رسد دعای ما


مرا صدا کن

مرا دعا کن



( آهنگ وب رو از دست ندین دوستان *** هوس کرده ام تا پایان ماه خدای مهربانم بلند برایش این شعر را بخوانم و خالی کنم خودم را )


به تو فکر کردم!!!

هوالغریب...



فکر کرده بودم... به تو!!!


به آسمان فکر کرده بودم و تو!!!


در میان ِ سردی های محض ِ زندگی ام به تو فکر کرده بودم


در میان تمام اشک هایم به خنده های تو فکر کرده بودم


در میان تمام بغض هایم به صدای ِ خنده هات فکر کرده بودم


در میان تمام این بی بارانی ها به تو فکر کرده بودم!!


در میان تمام درد ِ چشمانم به چشمان تو فکر کرده بودم... دقیقا همانجا که به تو گفتم چقدر بوسیدن اش خوب است!!!


اصلا همیشه در اوج بد حالی هایم به تو فکر کرده بودم... باورت می شود؟!


حواسم نبودکه فکر کردن به تو معجزه می کند!!


اصلا همان وقتی که در اوج تمام آن روزهای لعنتی به تو گفتم که می خواهم نباشم ولی بعد به تو فکر کرده بودم و چشم هات، زندگی عوض شده بود!!


همان وقتی که تمام قد می لرزیدم ولی فکر می کردم... مثل همان وقت که گفتم آدم وقتی احساسش را می گوید قبل از آن فرد، خودش حالش خوب می شود و من تمام قد خودم را جمع می کردم و به گذشته ها فکر می کردم...


همان وقت ها دل ِ دنیا برایم سوخت و در محال ترین زمان ممکن به تو رسیدم... به تو رسیدم و همه ی غصه ها دانه دانه خوابشان برد... 


همان وقتی که قلب ام در آستانه ی ایستادن بود و من مثل آن ها که لحظات آخرشان را می چشند تمام زندگی ام مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفت... همان شبی که همینجا افتاده بودم و از درد به خود می پیچیدم ولی باز به تو فکر می کردم و تمام بودن هات ...



تمام این فکر کردن ها بالاخره کار دستم داد...




+ حرف ها زیادند و من آرام تمامشان را گوشه ای نوشتم... گوشه ای نوشتم ، کامل هم نوشتم... برای روز مبادا... یک روز تمامشان را در گوش ِ همگان فریاد خواهم زد!!!


یک روز تمام قد می ایستم و فریاد می زنم... مثل حالا تمامشان را به برکت رشته ام بین این متن ِ ادبی گم نمی کنم... آن روز خواهد آمد... آن روز که قید تمام این ادبی نوشتن ها را بزنم و دل به دریا بزنم!!!


فریاد ِ زیر آب دنیا را غرق خواهد کرد!!!

قدم های ِ آمدنت

هوالغریب...



این جاده ها و خواسته ی دلم که دویدن تا راه ِ توست

و گل باران تمام ِ قدم هایت


و من چه غریبانه و در سکوت ِ  محض در اتاقم برایت تمام ِ مسیرها را گل باران کرده ام...

می دانستی؟!





+ تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود ِ این خلاصه ی غم های روزگار ِ من است

(فاضل نظری)